1 دی گفت به طنز نجم قوال کای بنده سپهر آبنوست
2 در زنگولهٔ نشید دانی گفتم چه دهند از این فسوست
3 در پردهٔ راست راه دانم وانگاه به خانهٔ عروست
1 قدر میخواست تا کار دو عالم به یکبار از پی سلطان کند راست
2 چو او اندیشهٔ برخاستن کرد قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
1 ای خداوندی کز غایت احسان و سخا ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
2 جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شدهاند مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
3 بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
4 ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
1 به خدایی که در دوازده میل هفت پیکش همیشه در سفرست
2 تختهٔ کارگاه صنعت اوست کو سواد مه و بیاض خورست
3 چمن بوستان نعت ترا خاطرم آن درخت بارورست
4 که ز مدح و دعا و شکر و ثنا رایمش شاخ و بیهخ و برگ و بر است
1 ای خصم تو پست و قدر والا وی عقل تو پیر و بخت برنا
2 ای کرده به خدمت همایونت هفت اختر و نه فلک تولا
3 ای پار گشاده بند امسال و امروز بدیده نقش فردا
4 هم دست تو دستگاه روزی هم پای تو پایگاه بالا
1 ای صدر نایبی به ولایت فرست زود معزول کن شهابک منحوس دزد را
2 زرهای بیشمار به افسوس میبرد آخر شمار او بکن از بهر مزد را
3 تا دیگران دلیر نگردند همچو او فرمان من ببر بکش این زن به مزد را
1 ای به تو مخصوص اعجاز سخن چون به وترای وتر در معنی قنوت
2 سمت درگاهت سعود چرخ را گشته در دوران کل خیرالسموت
3 روزگاری در کمال ناقصان روزگار اطلس کند ز برگ توت
4 ما چو قرص ارزن و حوت غدیر تو چو قرص آفتا و برج حوت
1 چاشتگه در شهر مرو آن نامور فخر زمان خسرو روی زمین سنجر ز عالم درگذشت
2 رفته از تاریخ هجرت پانصد و پنجاه و دو روز شنبه از ربیعالاول از بعد سه هشت
1 کلبهای کاندرو به روز و به شب جای آرام و خورد و خواب منست
2 حالتی دادم اندرو که در آن چرخ در غبن و رشک و تاب منست
3 آن سپهرم درو که گوی سپهر ذرهای نور آفتاب منست
4 وان جهانم درو که بحر محیط والهٔ لمعهٔ سراب منست
1 با یکی مردک کناس همی گفتم دی تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست
2 صنعت و حرفت ما هر دو تو میدانی چیست آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست
3 گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست
4 کار فرمای دهد رونق کار من و تو داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست