1 اگر عالم سراسر ظلم گیرد نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
2 همه ظلم از نجوم و از فلک دان که لعنت بر نجوم و بر فلک باد
1 مثال عالی دستور چون به بنده رسید قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
2 خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
3 چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
4 تویی که عاشق عهد بقای تست جهان مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
1 گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را
2 گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را
3 زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه در چه اندازی و کس به که نگیرد او را
4 مارگیری را ماری ز سر سله بجست گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را
1 ای ملک پادشه شده ثابتقدم به تو بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد
2 در ذمت ملوک جهان دین طاعتت واجبتر از ادای صیام و صلات باد
3 واندر زمین مملکت از حرص خدمتت مردم گیاه رسته به جای نبات باد
4 نعال بارگاه ترا گرد دستگاه بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد
1 صفی محمد تاریخی از خدای بترس به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت
2 فصیح و گنگ به تعریض چند گویندت جوان و پیر به تصریح چند رانندت
3 گمان بری که ظریفی ولی نمیدانی که پیش مردمک دیده مینشانندت
4 هزار ... خر اندر ... زن آن قوم که تا فجی بنمیری ظریف دانندت
1 به خدایی که از میان دو حرف هفت چرخ و چهار طبع انگیخت
2 بوی کافور و عود و مشک آورد رنگ طاوس و کبک و زاغ آمیخت
3 که مرا درد هجر تو بر سر خاک اندوه و آتش غم بیخت
4 از برم دل به خدمت تو رسید وز تنم جان ز فرقت تو گریخت
1 انوری را ز حرص خدمت تو چون بر آتش بود قدم پیوست
2 نتواند که زحمتت ندهد گاه و بیگه چه هوشیار و چه مست
3 هست اینک ندیم حلقهٔ در ای جهان بر در تو بارش هست
1 آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کین والی شهر ما گدایی بیحیاست
2 گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمهای صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
3 گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
4 در و مروارید طوقش اشک اطفال منست لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
1 چار شهرست خراسان را در چارطرف که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
2 گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند بر هر بیخردی نیست که چندین دد نیست
3 مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک معدن در و گهر بیسرب و بسد نیست
4 بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
1 چون بهاء الدین اعز را شاخ عزت بارور شد شکر آن نعمت به واجب کرد الهالعالمین را
2 کردگارش در خور وی این دو گوهر داد و هرگز مثل آن حاصل نیاید بحر ملک و کان دین را
3 آن چنان محمود سیرت مهتر مسعود طالع نام سیرت داد آنرا نام طالع داد این را