1 ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت کس نمیداند که در آفاق انسانی کجاست
2 دور دور خشکسال دین و قحط دانشست چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست
3 من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست
4 آسمان بیخ کمال از خاک عالم برکشید تو زنخ میزن که در من گنج پنهانی کجاست
1 مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت دارم طمع که علت با من ز دست کوست
2 تصحیف قافیه که به مصراع آخرست گر ضم کنی بر آنچه مسماست همنکوست
3 آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف وانچش کنی تو قلب به مقلوب او هم اوست
4 امروز اگر از این سه برون آریم به جود فردا ز شکر هر سه برون آرمت ز پوست
1 دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب
2 لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب
1 ای سرافرازی که از یک سعی تو پای محکم کرد ملک و سر فراخت
2 جز تو از ارکان دولت فتح را تا بدین غایت کسی آلت نساخت
3 حق سلطان این چنین باید گزارد قدر دولت این چنین باید شناخت
1 میر حیدر ایا که خیزد جود از کف تو چو از شراب طرب
2 دوستت انوری که نگشاید جز به یادت ز دوستداری لب
3 سه شبانروز شد که از مستی باز نشناختست روز از شب
4 جلبی چند بودهاند حریف الفیه شلفیه تبار و نسب
1 گرچه در دور تو ای دریادل کان دستگاه مدتی گرگان شبان بودند و دزدان محتسب
2 واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب
3 سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد کان نه اول حادثه است از روزگار منقلب
4 در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت عافیت را کی تواند بود قامت منتصب
1 نیامدست مرا خویشتن دگر مردم از آن زمان که بدانستهام که مردم چیست
2 گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست
1 من به الماس طبع تا بزیم گوهر مدحت تو خواهم سفت
2 تو عطا گر دهی و گر ندهی بالله ار جز ثنات خواهم گفت
1 حاجبت رگ ز دست دانستم از چه معنی از آنکه محرورست
2 رگ زند هرکه او بود محرور عذر عذرت مخواه معذورست
3 خیری خانه گر خراب شدست غم مخور تابحانه معمورست
4 من ز خیری به تابخانه شوم که نه من لنگم و نه ره دورست
1 این فلک پیش طالع نیکت کرده بردار اختر بد را
2 فتح باب کفت به بار آرد قلب دیماه شاخ بسد را
3 مستعد قبول نطق کند فیض عقل تو طینت دد را
4 تو بمان صد قران و گر به شبی برسد روز همچو من صد را