1 آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست
2 آسمان همت خداوندی که همچون آسمان همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست
3 آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست
4 بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست ابر در باران نوروزی کفش را نایبست
1 به خدایی که در ولایت غیب عالم السر و الخفیاتست
2 که غمت شه رخم به اسب فراق آن چنان زد که بیم شهماتست
1 ای کریمی که در عطا دادن خاک پایت مرا به سر تاجست
2 جان شیرین من به تلخ چو آب به سر تو که نیک محتاجست
1 رای مجدالملک در ترتیب ملک ژاژ چون تذکیر قاضی ناصحست
2 یارب اندر ناکسی چون کیست او باش دانستم چو تاج صالحست
1 از خواص سخای مجد کرم که همه دین و دانش و دادست
2 آنکه گردون در انتظام امور تا که شاگرد اوست استادست
3 آنکه تا بنده میخرد جودش در جهان سرو و سوسن آزادست
4 آنکه با اشتمال انصافش ایمنی را کمینه بنیادست
1 تو آن فرزانهٔ آزاد مردی که آزادی ز مادر با تو زادست
2 دلت گر یک زمان در بند ما شد به ما بر دست فرمانت گشادست
3 اگر بیتو نشستی بود ما را غرامت را به جانی ایستادست
4 تو گر گویی که روز آمد به آخر حدیثی از سر انصاف و دادست
1 ای بزرگی که دین یزدان را لقبت صد کمال نو دادست
2 دان که من بنده را خداوندی میوه و گوشتی فرستادست
3 میوه در ناضج اوفتاد و کسی اندر این فصل میوه ننهادست
4 گوشتی ماند و من درین ماندم زانکه رعنا و محتشم زادست
1 به خدایی که از کمان قضا تیر تقدیر را روان کردست
2 چشمهٔ آفتاب رخشان را خازن نقد آسمان کردست
3 کز نحیفی و ناتوانی و ضعف دورم از روی تو چنان کردست
4 که مرا دور بودن از رویت هرچه گویم فزون از آن کردست
1 فریدالدین کاتب دام عزه مگر چون ده منی سیکیش بردست
2 به گرمایی چنین در چار طاقش به دست چار خوارزمی سپردست
3 بنتوانی شنید آخر که گویند که آن صافی سخن محبوس دردست
4 به آبی چند آبش باز روی آر اگر دانی که آن آتش نمردست
1 شاها بدان خدای که بر دست قدرتش هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست
2 فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست این گویهای زر که بدین سبز گنبدست
3 کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند روزی دم خوش از دم او برنیامدست