1 ای سرافرازی که از یک سعی تو پای محکم کرد ملک و سر فراخت
2 جز تو از ارکان دولت فتح را تا بدین غایت کسی آلت نساخت
3 حق سلطان این چنین باید گزارد قدر دولت این چنین باید شناخت
1 گره عهد آسمان سست است گره کیسهٔ عناصر سخت
2 آنکه بگشاد هیچ وقت نبست گره عهد و بندگیش ز بخت
3 کیست بحری که موج بخشش اوی کیسهٔ بحر و کان کند پردخت
4 میر بوطالب آنکه او ثمرست اسدالله باغ و نعمه درخت
1 به خدایی که از میان دو حرف هفت چرخ و چهار طبع انگیخت
2 بوی کافور و عود و مشک آورد رنگ طاوس و کبک و زاغ آمیخت
3 که مرا درد هجر تو بر سر خاک اندوه و آتش غم بیخت
4 از برم دل به خدمت تو رسید وز تنم جان ز فرقت تو گریخت
1 صفی محمد تاریخی از خدای بترس به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت
2 فصیح و گنگ به تعریض چند گویندت جوان و پیر به تصریح چند رانندت
3 گمان بری که ظریفی ولی نمیدانی که پیش مردمک دیده مینشانندت
4 هزار ... خر اندر ... زن آن قوم که تا فجی بنمیری ظریف دانندت
1 ربع مسکون آدمی را بود دیو و دد گرفت کس نمیداند که در آفاق انسانی کجاست
2 دور دور خشکسال دین و قحط دانشست چند گویی فتح بابی کو و بارانی کجاست
3 من ترا بنمایم اندر حال صد بوجهل جهل گر مسلمانی تو تعیین کن که سلمانی کجاست
4 آسمان بیخ کمال از خاک عالم برکشید تو زنخ میزن که در من گنج پنهانی کجاست
1 چون برگهای طوبی طبعم به نام تو یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست
2 در خاطرم که بلبل بستان نعت تست اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست
3 با برگ و با نوای چنین بندهای چو من هر روز بینواتر و بیبرگتر چراست
1 ای سروری که از گل دل قامت قلم بیخدمت دوات تو بسته کمر نخاست
2 بادا همیشه ملک جمال تو منتظم کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست
3 بیطبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست بیلفظ جانفزای تو از نی شکر نخاست
4 دعوی همی کنم که در آفاق چون تویی از مسند امامت صدری دگر نخاست
1 رتبت و تمیکن صدر موئتمن همچو قدر و همتش بیمنتهاست
2 آفتابش در سخاوت مقتدیست واسمان را در کفایت مقتداست
3 طبع شد بیگانه با آز و نیاز تا کفش با جود و بخشش آشناست
4 دست او را خواستم گفتن سخیست باز گفتم نه غلط کردم سخاست
1 قدر میخواست تا کار دو عالم به یکبار از پی سلطان کند راست
2 چو او اندیشهٔ برخاستن کرد قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
1 آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کین والی شهر ما گدایی بیحیاست
2 گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمهای صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
3 گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست
4 در و مروارید طوقش اشک اطفال منست لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست