1 بوطیب آنکه سرد و جفا گفت مر مرا بگذاشتم که مرد سفیهست و عقربی است
2 ور زانکه از سفه به همه عمر در جهان دشنام من دهد چه کنم گرچه مصعبی است
3 از حرمت علیکم او تا به قد سلف هرچ از تبار اوست پلیدست و روسبی است
1 بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست
2 مودودشه موئید دین پهلوان شرق کامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست
3 گردون غبار پایهٔ تخت بلند اوست خورشید عکس گوهر پر کلاه اوست
4 سیر ستارگان فلک نیست در بروج بر گوشهای کنگرهٔ بارگاه اوست
1 خسروا این چه حلم و خاموشیست صاحبا این چه عجز و مایوسیست
2 آخر افسوستان نیاید از آنک ملک در دست مشتی افسوسیست
3 اولا نایبی که نیست به کار راست چون پیر کافر روسیست
4 ثانیا این کمال مستوفی نیک سیاح روی و سالوسیست
1 نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا
2 سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید به شعری در ز حرص آنکه یابد دیدهٔ بینا
3 که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت چنان کز وی به رشک آید روان بوعلی سینا
4 ولیکن از طریق آرزو پختن خرد داند که با تخت زمرد بس نیاید کوشش مینا
1 به جای بادهٔ نابم تو سرکه دادی ناب هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب
2 شدی مصوص تنم بیگمان ز خوردن آن اگر به کون من اندر بدی کرفس و سداب
1 گفتی اجل شهاب موئید که آن فلان رفت و نگفت رفتم و این ناصواب رفت
2 از بادهٔ نعیم تو شد چون به خانه مست رفتم چگونه گوید آن کو خراب رفت
1 رتبت و تمیکن صدر موئتمن همچو قدر و همتش بیمنتهاست
2 آفتابش در سخاوت مقتدیست واسمان را در کفایت مقتداست
3 طبع شد بیگانه با آز و نیاز تا کفش با جود و بخشش آشناست
4 دست او را خواستم گفتن سخیست باز گفتم نه غلط کردم سخاست
1 ای خداوندی که بنای جهان یعنی خدای گوهر پاک ترا اصل نکوکاری نهاد
2 آستان ساحت جاه ترا چون برکشید عقل کل هم پای بر خاکش بدشواری نهاد
3 فتنه را خواب ضروری دیده از گیتی بدوخت چون قضا در دیدهٔ بخت تو بیداری نهاد
4 دی حیات تو نهادستی مرا در تن چنانک بالله ار در خاک هرگز ابر آذاری نهاد
1 نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی برجست و بر دوید برو بر به روز بیست
2 پرسید از چنار که تو چند روزهای گفتا چنار عمر من افزونتر از دویست
3 گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست
4 گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
1 خدایگانا مهمان بنده بودستند تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
2 به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
3 نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
4 شرابشان نرسیده است و بنده درمانده خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب