1 بهشت را چه کنی عرضه بر قلندریان بهشت چیست نشانی ز بود انسانست
2 به سر سینهٔ پاک و به جان معصومان بدان خدای که دانای سر و اعلانست
3 که نقل رند ز مستان لمیزل خوشتر ز میوهای بهشت و نعیم رضوانست
1 تو مرا گر پیادهام منکوه که مرا از پیادگی گله نیست
2 جنبش آسمان به نفس خودست پایبند طویله و گله نیست
3 در سواری تو لاف فخر مزن که ترا جای لاف و مشغله نیست
4 تو چو کوهی و در مفاصل کوه حرکت جز به سعی زلزله نیست
1 ای بزرگی کز آب و خاک چو تو دست دوران آسمان نسرشت
2 تخمی از لطف در زمین کمال چو تو حراث روزگار نکشت
3 یاد کردی ز انوری به کرم باز بر پشت روزگار نبشت
4 غرض او تویی و خدمت تو نه ملاقات چوب و صحبت خشت
1 اگر بخت یاری دهد چون منی را جنیبت بدو شاه سنجر فرستد
2 دو دست و دو پای خر استغفرالله که او دوستان را چنین خر فرستد
1 اندرین عصر هرکه شعر برد به امید صلت بر ممدوح
2 چار آلت بیایدش ورنه گردد از رنج غم دلش مجروح
3 دانش خضر و نعمت قارون صبر ایوب و زندگانی نوح
1 گره عهد آسمان سست است گره کیسهٔ عناصر سخت
2 آنکه بگشاد هیچ وقت نبست گره عهد و بندگیش ز بخت
3 کیست بحری که موج بخشش اوی کیسهٔ بحر و کان کند پردخت
4 میر بوطالب آنکه او ثمرست اسدالله باغ و نعمه درخت
1 میر یوسف سخن دراز مکش وقت میبین چگونه کوتاهست
2 گرچه مستغنیم از این سوگند حق تعالی گواه و آگاهست
3 کین چنین جود اگر بحق گویی نه سزاوار آن چنان جاهست
4 راه آن هیچ گونه مینروی کین جوان مرد بر سر راهست
1 به خدایی که در پرستش خویش آسمان را رکوع فرمودست
2 دست حکمش به کیلهٔ خورشید خرمن روزگار پیمودست
3 که ز چشمم به عشق خدمت تو جان به عرض سرشک پالودست
4 این سخن را عزیز دار که دوش چرخ با من در این سخن بودست
1 خسروا گوهر ثنای ترا جز به الماس عقل نتوان سفت
2 دی چو خورشید در حجاب غروب روی از شرم رای تو بنهفت
3 بیتی از گفته باز میگفتم رای عالی بر امتحان آشفت
4 گردی ار عقل داشت صحن دماغ جان به جاروب هیبت تو برفت
1 ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ
2 هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط هم بداندیشانت را دایم به ... من زنخ
3 ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ
4 بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ