1 ای صدر نایبی به ولایت فرست زود معزول کن شهابک منحوس دزد را
2 زرهای بیشمار به افسوس میبرد آخر شمار او بکن از بهر مزد را
3 تا دیگران دلیر نگردند همچو او فرمان من ببر بکش این زن به مزد را
1 این فلک پیش طالع نیکت کرده بردار اختر بد را
2 فتح باب کفت به بار آرد قلب دیماه شاخ بسد را
3 مستعد قبول نطق کند فیض عقل تو طینت دد را
4 تو بمان صد قران و گر به شبی برسد روز همچو من صد را
1 خطابی با فلک کردم که از راه جفا کشتی شهان عالمآرای و جوانمردان برمک را
2 زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمعی که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
3 نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی که سبلت برکند ایام هر ده روز یک یک را
1 کرا عقل باشد زبر دست شهوت چرا زیردستی کند هیچ زن را
2 عیال زن خویش باشد هرآنکس که فرمان بر زن کند خویشتن را
3 ولیکن کسی را که زن شوی باشد کجا درگذارد به گوش این سخن را
1 چون بهاء الدین اعز را شاخ عزت بارور شد شکر آن نعمت به واجب کرد الهالعالمین را
2 کردگارش در خور وی این دو گوهر داد و هرگز مثل آن حاصل نیاید بحر ملک و کان دین را
3 آن چنان محمود سیرت مهتر مسعود طالع نام سیرت داد آنرا نام طالع داد این را
1 گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را
2 گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را
3 زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه در چه اندازی و کس به که نگیرد او را
4 مارگیری را ماری ز سر سله بجست گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را
1 طوطی ای آنکه ز انصاف تو هر نیمشبی بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را
2 ای شبان رمه آنکه تویی سایهٔ او نیک تیمار خور ای نیکشبان این رمه را
3 گرگ را دمدمهٔ فتنه همی گوید خیز به غنیمت شمر این تیرهشب و این دمه را
4 تن در آن خدعه مده زانکه یکی زن رمه نیست کش توان کآبش فدا ساختن این دمدمه را
1 مینبینی که روزگار چه کرد به فلک برکشید دونی را
2 بر سر آدمی مسلط کرد آنچنان خر فراخ کونی را
1 به جای بادهٔ نابم تو سرکه دادی ناب هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب
2 شدی مصوص تنم بیگمان ز خوردن آن اگر به کون من اندر بدی کرفس و سداب
1 خدایگانا مهمان بنده بودستند تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
2 به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
3 نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
4 شرابشان نرسیده است و بنده درمانده خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب