1 ای سروری که چون تو به رادی سحاب نیست چون رای روشن تو بلند آفتاب نیست
2 مهمان رسیدهاند تنی چندم این زمان قومی که شان برفتن از اینجا شتاب نیست
3 داریم کودکی که چو روی و چو موی او گلبرگ نوشکفته و مشک به تاب نیست
4 دربند خواب او همه حیران بماندهایم او نیم مست گشته و ما را شراب نیست
1 مکرم مفصل سدیدالدین سپهر سروری ای کفت باغ امل را بهترین اردیبهشت
2 آنچنان افزون ز روی مرتبت ز ابنای عصر کافتاب از ماه و چرخ از خاک و کعبه از کنشت
3 دست قدرت صورت آدم همی کردی نگار ذکر اقبال تو بر اوراق گردون مینبشت
4 نه که خود آدم به ذکر تو تقرب مینمود چون صور بخش هیولی خاک آدم میسرشت
1 ایا خسروی کز پی جاه خویش فلک را به جاهت نیاز آمدست
2 ازین یک غلام تو یعنی جهان که با خفته بختم به راز آمدست
3 که داند که بیصبر کوتاه عمر به رویم چه رنج دراز آمدست
4 نگوئیش کاندر جفای فلان ز ما کی ترا این جواز آمدست
1 مرا مقصود فرزندان آدم ز فرزندان صدق خود شمردست
2 خداوند اوحدالدین خواجهاسحق که گیتی با بزرگیهاش خردست
3 گرش بینی بگو ای آنکه پایت ز رتبت پایهٔ گردون سپردست
4 خبر داری که فرزند عزیزت چه پای امروز در خواری فشردست
1 به خدایی که روز را دامن با گریبان شب گره کردست
2 پشت چرخ از نهیب تیر قضا جفته همچون کمان به زه کردست
3 کارزوی توام جهان فراخ تنگ چون حلقهٔ زره کردست
1 به خدایی که معول به همه چیز بدوست به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
2 که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست
1 نیست یک تن در همه روی زمین کو به نوعی از جهان فرسوده نیست
2 نیست بیغصه به گیتی هیچ کار در زمانه هیچ شخص آسوده نیست
3 رنده میباید چنانک آید ز پیش کار گیتی بر کسی پیموده نیست
1 ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
2 به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
3 وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم که این حدیث هم از احمقی و کمدانیست
4 اگر به نطق همی حرف و صوت را خواهی زنخ مزن نه قیاسیست این نه برهانیست
1 طوطی ای آنکه ز انصاف تو هر نیمشبی بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را
2 ای شبان رمه آنکه تویی سایهٔ او نیک تیمار خور ای نیکشبان این رمه را
3 گرگ را دمدمهٔ فتنه همی گوید خیز به غنیمت شمر این تیرهشب و این دمه را
4 تن در آن خدعه مده زانکه یکی زن رمه نیست کش توان کآبش فدا ساختن این دمدمه را
1 بفرستم ای امیر به تعجیل شربتی زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست
2 شیرین و ترش گشته دو جوهر به هم رفیق این چون حدیث دشمن و آن چون عتاب دوست
3 آورده زیر کان ز پی فایده برون رز را یکی ز سینه و نی را یکی ز پوست