1 به خدایی که روز را دامن با گریبان شب گره کردست
2 پشت چرخ از نهیب تیر قضا جفته همچون کمان به زه کردست
3 کارزوی توام جهان فراخ تنگ چون حلقهٔ زره کردست
1 به خدایی که با بزرگی او چرخ با آنچه اندرو خردست
2 که مرا پای در رکاب سفر دست بوسیدن تو آوردست
1 مرا مقصود فرزندان آدم ز فرزندان صدق خود شمردست
2 خداوند اوحدالدین خواجهاسحق که گیتی با بزرگیهاش خردست
3 گرش بینی بگو ای آنکه پایت ز رتبت پایهٔ گردون سپردست
4 خبر داری که فرزند عزیزت چه پای امروز در خواری فشردست
1 آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
2 زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
3 بالله به نان و نمک او که جهان نیز جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
1 دوش در خواب من پیمبر را دیدمش کو ز امت آزردست
2 گفتمش ای بزرگ چت بودست طبع پاک تو از چه پژمردست
3 گفت زین مقر یک همی جوشم رونق وحی ایزدی بردست
4 آنچه این زن به مزد میخواند جبرئیل آن به من نیاوردست
1 ایا خسروی کز پی جاه خویش فلک را به جاهت نیاز آمدست
2 ازین یک غلام تو یعنی جهان که با خفته بختم به راز آمدست
3 که داند که بیصبر کوتاه عمر به رویم چه رنج دراز آمدست
4 نگوئیش کاندر جفای فلان ز ما کی ترا این جواز آمدست
1 به خدایی که در پرستش خویش آسمان را رکوع فرمودست
2 دست حکمش به کیلهٔ خورشید خرمن روزگار پیمودست
3 که ز چشمم به عشق خدمت تو جان به عرض سرشک پالودست
4 این سخن را عزیز دار که دوش چرخ با من در این سخن بودست
1 بدان خدای که در جست و جوی قدرت او مسافران فلک را قدم بفرسودست
2 به دست احمد مرسل به کافران قریش هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست
3 ز ناودان قضا آب حکم بگشادست به لاژورد بقا بام چرخ اندودست
4 کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست
1 عاقلا از سر جهان برخیز که نه معشوقهٔ وفادارست
2 گیر کامروز بر سر گنجی پا نه فردات بر دم مارست
1 از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت که مردمی کن و بخشیده بیجگر بفرست
2 صفی موفق سبعی چو بارها میگفت که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست
3 شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم که آنچه گفتی ار خشک نیست تر بفرست
4 غلام را بفرستاد بامداد پگاه نه زان قبل که ستوری پگاه تر بفرست