1 سراجی ای ز مقیمان حضرت ترمد رسید نامهٔ تو همچو روضهای ز بهشت
2 حدیث فخری منحول اندرو کرده که دست و طبعش جز دوک آن حدیث نرشت
3 غرض چه یعنی دزدیست بیحیا آخر من این ندانم کز ماده گاو ناید کشت
4 به کعبهٔ سخن اندر چه ذکر او رانی که ذکر او نکند هیچ کافری به کنشت
1 به خدایی که با بزرگی او چرخ با آنچه اندرو خردست
2 که مرا پای در رکاب سفر دست بوسیدن تو آوردست
1 به خدایی که بیارادت او خلق را رنج و شادمانی نیست
2 کاندرین روزگار زن کردن بجز از محض قلتبانی نیست
1 هر جمال و شرف که دارد ملک از جمال و جلال اشرافست
2 خواجه منصور عامر آنکه کفش از عطا یادگار اسلافست
3 دخل مدحش ز شرق تا غربست خرج جودش ز قاف تا قافست
4 رسمش اندر زمانه تصنیف است واندرو از بزرگی انصافست
1 صفیالدین موفق را چو بینی بگویش کانوری خدمت همی گفت
2 همی گفت ای به وقت کودکی راد همی گفت ای به گاه خواجگی زفت
3 اگر از من بپرسد کو چه میکرد بگو در وصف تو دری همی سفت
4 به وصف حجرهٔ پیروزه در بود که آمد گنبد پیروزه را جفت
1 ای سعد سپهر دین کجایی کاثار سعادتت نهانست
2 بازم ز زمانه کم گرفتی وین هم ز کیادت زمانست
3 این عادت قلةالمبالات آیین کدام دوستانست
4 زین گونه بضاعت مودت در حمل کدام کاروانست
1 برترین مایه مرد را عقلست بهرین پایه مرد رد تقویست
2 بر جمادات فضل آدمیان هیچ بیرون از این دو معنی نیست
3 چون از این هر دو مرد خالی ماند آدمی و بهیمه هر دو یکیست
4 کافران را که آدمی نسبند نص بل هم اضل از این معنیست
1 گفتم آن تو نیست خواجه صلاح گفت چه گفتم آن دو خلقانت
2 گفت چون نیست گفتم از پی آنک گر بدو نافذست فرمانت
3 چون گذاری که بر زند هر روز قلتبانی سر از گریبانت
1 هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح
2 برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح
3 درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح
1 آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
2 زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
3 بالله به نان و نمک او که جهان نیز جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست