1 دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی
2 گفت گیتی را سه دریا داد گیتی آفرین هریکی زیشان محیط از غایت بیبرزخی
3 آن به ترمدوان به موصول وان سه دیگر در هرات کیست بهتر زین سه عالی موج دریای سخی
4 گفتم او را حاش لله این تساوی شرط نیست لاله هرگز کی کند رمحی و سوسن ناچخی
1 ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
2 به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
3 به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی که چون بنفشه ز سستی فروشدست سرم
4 گر اندکی عرق نسترن به دست آری به من فرست وگرنه بگوی تا بخرم
1 ای خردمند اگر گوش سوی من داری قطعهای بر تو بخوانم که عجب مانی از آن
2 در جهانداری و فرماندهی خلق خدای بر سزاواری سلطان بنمایم برهان
3 سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند که فرستاده به هر وقت یکی را یزدان
4 نام سلطان به جمل چون عدد ایشانست پس بود قاعدهٔ نظم جهان چون ایشان
1 ای زمین را ز بهر خدمت تو آسمان بارها ثنا گفته
2 وی به الماس خاطر وقاد در اسرار اختران سفته
3 ز اعتدال بهار خاطر تو بوستان کمال بشکفته
4 دامن همت تو گرد فساد از محیط فلک فرو رفته
1 ای پسر تا به فلک ظن سخاوت نبری کانچه بدهد به یسارت بستاند به یمین
2 آفتابش که در این دعوی رایت بفراشت اگر انصاف دهی آیت بخلیست مبین
3 از بخیلی نبود آنکه کسی دادهٔ خویش برکشد از سر آن تا فکند در بر این
4 پارهٔ ابر سیه را ندهد بهرهٔ نور تا به اندازهٔ آن باز نخواهد ز زمین
1 خرد دوش از من بپرسید و گفتا که ای پیش نطق تو منطق فسانه
2 بگو چیست آن طرفه صیاد دلها که از لفظ و معنیش دامست و دانه
3 دلم گفت خاموش تا من بگویم که من حاکم عدلم اندر میانه
4 هوا و نفاق از میان برگرفتم کلام رشید آن خداوند خانه
1 خدایگانا سالی مقیم بنشستم به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
2 همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم همی نگردد کارم نفیر چون دارم
3 نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم نه شاخ شادیم از باد میدهد بارم
4 نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
1 شعرهای کمالی آن به سخن پای طبعش سپرده فرق کمال
2 گرچه نزدیک دیگران نظم است مجمل از مفردات وهم و خیال
3 سخن چند معجزست مرا در سخنهاش سخت لایق حال
4 گویم آن در خزانهای ازل بود موزون طویلهای لال
1 منم امروز و شاهدی زیبا مونس ما کتاب و افزون نه
2 خوردهایم از برای قوت نفس یک منی از کباب و افزون نه
3 هیچت افتد کریم دین که دهی یک منیمان شراب و افزون نه
1 صبر کن تا زمانه خو نشوی پیشه کن گاه گاه نیکیکی
2 نرد عمر تو خوش زمانه ببرد ندبی زو و از تو سیکیکی