1 به خدایی که ذات بیچونش از همه عیبها بریست بری
2 که مرا باز ماندن از خدمت در همه کیشها خریست خری
1 خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری
2 ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری
1 شاها بدیدهای که دلم را خدای داد در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیدهام
2 چون کردگار ذات شریفت بیافرید گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیدهام
3 راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی زیرا که از برای خودت پروریدهام
4 چشم جهانیان ز پی دیدن جهان وان تو بهر دیدن خویش آفریدهام
1 تو با من نسازی که از صحبت من ملامت فزاید شما را و تاسه
2 تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم تو در فاژه افتی و من در عطاسه
3 نه هرجا که باشد سخن زر نباشد که پابند زر دیدهام صد حماسه
4 نه من بوفراسم امیر قبیله تو خود میشناسی به علم فراسه
1 به خدایی که ذات لم یزلش باشد از سر بندگان آگاه
2 دست صنعتش ز اقتدار نهد بر سر آفتاب و ماه کلاه
3 زر فشاند ز صبح هر روزی در خم این زمردین خرگاه
4 به رسولی که بد سبابهٔ او سبب جامه خرقه کردن ماه
1 ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم کاندر طلب راتب هر روز بمانی
2 رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
3 نی گوشهٔ کنجی و کتابی بر عاقل بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی
4 گر بیخردان قیمت این ملک ندانند ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
1 ای سر از کبر بر فلک برده گشته گردان چو انجم فلکی
2 به عقابی رسیده از مگسی به سماکی رسیده از سمکی
3 بس بس اکنون که بیش از این نرسد حاش لله دیو را ملکی
4 بر جهان خواجگی همی رانی هنرت چه و نسبت تو به کی
1 ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن
2 پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن
1 من از تاثیر این گردنده گردون بر این ساکن نیم یک لحظه ساکن
2 مرا گویی جهان اینست خوش باش همی کوشم که خوش باشم ولیکن
1 ای آنکه جویبار جهان از نهال جود خالیست تا تو سرو سعادت برستهای
2 الا نظیر خویش که آن را وجود نیست از روزگار یافتهای هرچه جستهای
3 دست از سرم به علت تقصیر برمگیر تو کار خویش کن که نه شیران مستهای
4 پارم سه دسته کاغذ نیکو بدادهای امسال از آن حدیث ورق چون بشستهای