1 گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق پیوسته با زمانه کجا در نبردمی
2 ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی در جوی آسیا متوطن نگردمی
3 آب مراد زیر پل کس نمیرود ورنه قفا ز ورطهٔ طوفان نخوردمی
4 با من غم خرابی عالم به کلبهای کی جفت گرددی اگر آزاد و فردمی
1 ای خداوندی که بر روی زمین فرمان تو چون قضای آسمان شد نافذ فی کل شیی
2 پیش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم نزد رایت روی خورشید از خجالت کرده خوی
3 سرو آزاد ار قبول بندگی یابد ز تو پای تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو نی
4 نقشبند کل ز تاثیر صبای لطف تو بوستان را نقش نیسان بندد اندر ماه دی
1 کم عیالی سعادتیست که مرد نرود جز برای خویش بدان
2 مرد رد نیز بند تخته و غل جز عیال گران مدان به جهان
3 گرچه مردانگی به جهد کند نتواند شد از میان به کران
4 در کواکب نگاه کن به شگفت تا ببینی دلیل این به عیان
1 ای جهان را موسم آزادگی ایام تو بنده کرده یک جهان آزاد را انعام تو
2 سرمهٔ چشم ملک گردی و آن از راه تو حلقهٔ گوش فلک حرفی و آن از نام تو
3 دست تقدیر آسمان را پی کند گر دور او گام بردارد نه بر وفق مراد و کام تو
4 تو جهان کاملی اندر جهان مختصر هفت اقلیمت که باقی باد، هفت اندام تو
1 روبهی میدوید از غم جان روبه دیگرش بدید چنان
2 گفت خیرست بازگوی خبر گفت خر گیر میکند سلطان
3 گفت تو خر نیی چه میترسی گفت آری ولیک آدمیان
4 میندانند و فرق مینکنند خر و روباهشان بود یکسان
1 روی بخت خواجه خرم همچو گل باد تا هر سال گل آرد جهان
2 بسته دولت عهد با دورانش باد تا بود پیوسته با دوران زمان
3 باد حاجت خرمی را با دلش حاجتی که جسم دارد با روان
4 تیغ او جفت طبیعی با ظفر رایتش با سرفرازی توامان
1 بزرگا گر خطایی کرده آمد مگیر از من اگر باشد بزرگ آن
2 خطای بندگان باید به هر حال که تا پیدا شود عفو بزرگان
1 هر آنگه که چون من نیایم نخوانی چنان باشد ایدون که آیم برانی
2 نخوانی مرا چون نخوانی کسی را که مدح تو خواند چو او را بخوانی
3 کرا همسر خویش چون من گزینی کرا همبر خویش چون من نشانی
4 ندیمی مرا زیبد از بهر آن را که آداب آن نیک دانم تو دانی
1 چون ترا روزگار داد به داد تو چرا داد خویش نستانی
2 تا توانی به گرد شادی گرد کایدت گاه آنکه نتوانی
1 چنان زندگانی کن ای نیکرای به وقتی که اقبال دادت خدای
2 که خایند از بهرت انگشت دست گرت بر زمین آمد انگشت پای