1 طبع مهتاب را دو خاصیت است که ببندد بدان و بگشاید
2 به یکی جان چو جور بخراشد به دگر دل چو عدل بزداید
3 ماهتابیست این علی مهتاب که اخس الخواص میزاید
4 سیب انصاف را ببندد رنگ قصب عهد را بفرساید
1 انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش
2 رفت هنگام غزل گفتن دگر سردی مکن راویان را گرمی هنگامه گو هرگز مباش
3 تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش جان چو کامل شد طراز جامه گو هرگز مباش
4 در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش
1 به خدایی که بیشناس مقیم دردل و دیده آتشم باشد
2 مرگ هر چند خوش نباشد لیک بی رخ دوستان خوشم باشد
1 میر طغرل بمرد و من گفتم ملکالموت کار مردان کرد
2 برهانید مردمان را زو مردمی کرد و سخت نیک آورد
3 قلتبانی که شصت سال بزیست یک درم سنگ نان خویش نخورد
1 غلام توام چون غلامت نباشد هر آنکس که در نام نام تو باشد
2 چنین صد حوادث تو دانم که دانی که در عهدهٔ یک پیام تو باشد
3 چه باشد که کامم درین برنیاید چو امروز گیتی به کام تو نباشد
4 گرفتم غلامت نباشد غلامت نه آخر غلام غلام تو باشد
1 دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
2 گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام از مهتران فرشته و از کهتران مگس
1 من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
2 دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار
1 به خدایی که کرد گردون را کلبهٔ قدرت الهی خویش
2 که ندیدم ز کارداری خویش هیچ سودی مگر تباهی خویش
1 با جلال تو ای حمیدالدین رونق ماه و آفتاب نماند
2 طلعت فضل و چهرهٔ دانش از ضمیر تو در نقاب نماند
3 بیتو ما را به حق نعمت تو در دل و چشم صبر و خواب نماند
4 تا من از تو جدا شدم به خطا در دلم فکرت صواب نماند
1 خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک چو بخت آتش فتح و سپند میآرد
2 هنوز ماه ز تایید تو همی تابد هنوز ابر ز انعام تو همی بارد
3 ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود نهال ملک که اقبال جاودان کارد
4 لگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس که کامش از قبل طاعت تو میخارد