1 اگر انوری خواهد از روزگار که یک لحظه بیزاء زحمت زید
2 مگس را پدید آورد روزگار که تا بر سر راء رحمت رید
1 ای خداوندی که بر درگاه جاهت بندهوار چرخ و انجم سالها اجری و راتب خوردهاند
2 بنده را فخرالزمان اسحق و چندین کس جز او تازه از انعام تو چیزی حکایت کردهاند
3 گر درستست این سخن معلوم کن تا آن برات خود که آوردست و کی باری به من ناوردهاند
1 آن خواجه کز آستین رغبت دست کرم بزرگوارش
2 برداشت زخاک عالمی را در خاک نهاد روزگارش
3 ننشست نظیر او ولیکن بنشاند عزای پایدارش
4 صدگونه چو من یتیم احسان برخاک دریغ یادگارش
1 کی بود کین سپهر حادثه زای جمله از یکدگر فرو ریزد
2 تا چو پرویز نست او که مدام بر جهان آتش بلا بیزد
3 در جهان بوی عافیت نگذاشت چند از این رنگ فتنه آمیزد
4 برنخیزد مگر به دست ستم مکن ندانم کزین چه برخیزد
1 در مرثیهٔ موئیدالدین هرکس اثری همی نماید
2 گفتم که تشبهی کنم نیز باشد که تسلیی فزاید
3 لیکن پس از آن جهان معنی خود طبع سخن همی نزاید
4 با این همه شرح حال شرطست شرطی نه که طبع هرزه لاید
1 شعر تر و خوب بنده گوید انعام نصیب غیر باشد
2 این رسم نو آمدست امسال ان شاء الله که خیر باشد
1 ای به اقلیم کبریای تو در آسمان شحنه آفتاب عسس
2 چند گویی چه خوردهای به وثاق تو بدانی اگر نداند کس
3 چه خورم خون پنج و شش روزان نپزد مطبخم جز که هوس
4 به خدایی که مجمل روزی به تفاصیل او رساند و بس
1 ای برقد تو راست قبای سخا و جود حرفیست در لباس مرا با تو گوش دار
2 در تن مراست کهنه قبایی که پارهاش دارد ز بخیه کاری ادریس یادگار
3 آدم به دست جود خودش پنبه کاشته حوا به سعی دوک خودش رشته پود و تار
4 سوراخهای او کندم وام ریشخند از هر طرف که پیش گروهی کنم گذار
1 اوحدالدین که در سؤال و جواب بدهد داد علم و بستاند
2 به بزرگی جواب این فتوی بکند چون به فضل برخواند
3 آنکه داند که حال عالم چیست پس تواند کز آن بگرداند
4 هم بر آن گر بماند از چه سبب عقل اینجا همی فروماند
1 غذای روح بود بادهٔ رحیقالحق که لون او کند از لون دور گل راوق
2 به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید به نزد مبطل باطل به نزد دانا حق
3 حلال گشته به احکام عقل بر دانا حرام گشته به فتوی شرع بر احمق
4 به رنگ زنگ زداید ز جان اندهگین همای گردد اگر جرعهای بیابد بق