1 آن بزرگانی که در خاک خراسان خفتهاند این در معنی که خواهم گفت ایشان سفتهاند
2 عاقلان با تجارب عالمان ذوفنون دوستی با غزنوی چون آب و روغن گفتهاند
1 یکی و پنج و سی وز بیست نیمی وگر قدرت بود فرسنگکی چند
2 چو زین بگذشت و ما و مطرب و می گناه از بنده و عفو از خداوند
1 ای شاه ز نقدها که باشد در کیسهٔ صبح و شام موجود
2 در کیسهٔ عمر انوری نیست الا نفسی سه چار معدود
3 وان نیز به بند و مهر او نیست تا خرج کند چو نقد معهود
4 گیرم که یکی دو زان بدزدد تا رای فلک رسد به مقصود
1 اگر به رنج ندارد اجل نجیبالدین که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش
2 به پارهای سیهی بر سرم نهد منت به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش
3 به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی به گوشهٔ دل او بگذرد که ای درویش
4 دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش
1 افتخار جهان حمیدالدین که خرد مدح تو همی خواند
2 دانکه از هیچ روی نتوان گفت که نداند همی و نتواند
3 ماند یک چیز آنکه خود نکند گرچه حالی تواند و داند
4 زانکه بر بینیاز واجب نیست کز پی نفع کس قضا راند
1 ای مستفاد لطف تو اقبال آسمان وی مستعار جود تو آثار روزگار
2 انوار آن ز سایهٔ جود تو مستفاد و آثار این ز عادت خوب تو مستعار
3 دوش از حساب هندو جمل بندهٔ ترا بیتی دو شعر گفته شد از روی اختصار
4 مال چهار بنگر و جذرش بروفزای پس ضرب کن تمامت این مال درچهار
1 ای بزرگی که شد دل و رایت حارس ملک دودهٔ سلجوق
2 متعجب بمانده بر گردون در کمال علو تو عیوق
3 بوده در بذل و جود چون حاتم گشته در عدل و داد چون فاروق
4 روز و شب در عبادت خالق سال و ماه در رعایت مخلوق
1 به خدایی که قدر قدرت او ماه را عاجز محاق کند
2 کاین دل ریش آرزومندم تا که با وصلت اتفاق کند
3 گر زند خیمه بر دروغ زند ور کند شادی نفاق کند
1 شب سیاه به تاریکی ار نشینم به که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
2 جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش
1 گر خداوند عصمةالدین را عارضه رنجه داشت روزی چند
2 آن بدان از بد ستارهٔ نحس یا جفای سپهر بد پیوند
3 دولتی داشت بس به غایت تیز چون قضا قادر و چو چرخ بلند
4 بخت بیدار مهربانش گفت که بود در کمال بیم گزند