1 ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار
2 ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار
3 مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما زن نخواهد هیچ مرد باتمیز و هوشیار
4 باشد اندر اصل خود خر پس شود تصحیف حر آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تیماردار
1 مدت عالم به آخر میرسد بیهیچ شک طالع عالم نمیبینی که چون منحوس شد
2 احتباس روزی خلق آسمان آغاز کرد آدمیزاد از بقا یکبارگی مایوس شد
3 خلق رابیوجه روزی عمر خواهد بود نه وجه روزی از کجا چون بوالحسن محبوس شد
4 ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت چون تو مستاصل شدی یکبارگی مدروس شد
1 ای به طالع چو نام خود مسعود وی به همت چو رای خویش رفیع
2 آسمان آن مطاع عالم کون امر و نهی ترا به طوع مطیع
3 تیره ماه امید را داده به صبای وفا مزاج ربیع
4 دو طلایه است حزم و عزم ترا سیرشان جاودان بطیء و سریع
1 ای بدیعالزمان بیا و ببین که ز بدعت جهان چه میزاید
2 دوستان را به رنج بگذاری تا فلکشان به غم بفرساید
3 من بدین دوستی شدم راضی که ترا این چنین همی باید
4 گرچه در محنتی فتادستم که دل از دیده میبپالاید
1 مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
2 سخن بنده همینست و بر این نفزاید که نیفزاید از این بیهده الا که ملال
3 تا که امید کمالست پس از هر نقصان بیم نقصانت مباد از فلک ای کل کمال
4 به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند ای خداوند خدایت مفکن در اقوال
1 گر بنده به خدمتت نیامد زو منت بی شمار میدار
2 ور یک دو سه روز کرد تقصیر در خدمت تو عبث مپندار
3 زیرا که تو کعبه جلالی نتوان سوی کعبه رفت بسیار
1 اگر عالم سراسر ظلم گیرد نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
2 همه ظلم از نجوم و از فلک دان که لعنت بر نجوم و بر فلک باد
1 پنج قالاشیم در بیغولهای با حریفی کو رباب خوش زند
2 چرخ مردمخوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند
3 بیشرابی آتش اندر ما زدست کیست کو آتش در این آتش زند
1 ای شجاعی کز تو بددلتر ندیدم در جهان تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش
2 گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش
3 آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند وان خورد سیم تراکو در تو ریزد سیم خویش
1 حبذا کارنامهٔ ارژنگ ای بهار از تو رشک برده به رنگ
2 صحنت از صحن خلد دارد عار سقفت از سقف چرخ دارد ننگ
3 داده رنگ ترا قضا ترکیب کرده نقش ترا قدر بیرنگ
4 صورت قندهار پیش تو زشت عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ