1 خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید
2 ایا وجود ترا فیض جود واهب کل به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید
3 تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده که رخنه کردن آن مشکل است برخورشید
4 نهیب رزم تو بگسست جوشن بهرام شکوه بزم تو بشکست بربط ناهید
1 صاحبا دین و ملک بیتو مباد کز جهان کار این و آن دارند
2 زانکه این دو ودیعتند که خلق از خدای و خدایگان دارند
3 ملک و دین را زمان زمان تو باد کاب و رونق درین زمان دارند
4 تویی آنکس که ذکر مدت تست تا که گویندگان زبان دارند
1 آ زاده گر کریم نیابد ورا چه عجب گر زی خسیس طبع گراید به اضطرار
2 سوی سگان گراید از بهر قوت را شیری که گور و غرم نیابد به مرغزار
1 چه خیر باشد در خیل و لشکری که درو نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود
2 شکست پای یکی زود تا نه دیر رسد خبر که دست دگر نیز زیر سنگ بود
1 جور یکسر جهان چنان بگرفت که همی بوی عدل نتوان برد
2 وز بزرگی که نفس حادثه راست میشناسم که فاعلیست نه خرد
3 وز طریق دگر شناختهام که ره جور جابران بسپرد
4 ماند یک چیز اینکه او چو بکرد تختهٔ دیگران چرا بسترد
1 احکام دین چو از شرفالدین شرف گرفت آنرا عنایت ازلی تقویت کند
2 آن کاملست او که نماند جهان جهل گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
3 از رای اوست تابش خورشید عاریت مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
4 هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش همسایه را به عزل همی تعزیت کند
1 یک چند روزگار نه از راه مکرمت بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود
2 چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود
3 وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی کز مادر زمانه به تدریج زاده بود
4 چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود گویی دهنده از سر جودی نداده بود
1 زهی صاحب ملک پرور که گیتی سخای ترا چرخ یک روزه آید
2 زلعل نگین تو درحکم مطلق همی لرزه در چرخ پیروزه آید
3 چو وهم تو در سیر برهان نماید ازو باد را سنگ در موزه آید
4 اگر آز من نعمت تو بداند در ایام تو نوبت روزه آید
1 آسمان آن بخیل بدفعلست که ازو جز که فعل بد نجهد
2 نان و آبش مخور که هرکه خورد هرگز از دست او به جان نرهد
3 خاک از او به که گر کسی به مثل مشتکی جو به نزد او بنهد
4 چون کریمان از او قبول کند پس به هر دانه بیست باز دهد
1 به کلاهی بزرگ کرد مرا آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد
2 آنکه آب کلاهداری چرخ آب دستار خواجگیش ببرد
3 هر که پیشش کمر به خدمت بست بر کله گوشهٔ زمانه سپرد
4 ... در زهرهٔ سپهر نمود تا کلاهه بخورد و لب بسترد