1 مار نون نکاح چو بزدت ای به حری و رادمری طاق
2 هان و هان تا ز کس طلب نکنی هیچ تریاق به ز طای طلاق
1 مفتی شرع کرم عاقلهٔ ملت جود آنکه از مادر احرار چنو کم زاید
2 فتوی بنده چو از روی کرم برخواند حکم فتوی بکند مشکل آن بگشاید
3 خواجهای بندهٔ خود را نه به تکلیف سؤال به مراد دل خود مکرمتی فرماید
4 مدتی بنده نیابد خبری زان انعام هم در آن بیخبری عمر همی فرساید
1 گر اندک صلتی بخشد امیرت ازو بستان کزو بسیار باشد
2 عطای او بود چون ختنه کردن که اندر عمر خود یکبار باشد
1 به خدایی که از شب تیره روز روشن همی پدید آرد
2 بیقلم بر بساط آینه فام صورت آفتاب بنگارد
3 کز غمت انوری ز آتش دل آب حسرت ز دیده میبارد
1 جفای گنبد گردان به پایهای برسید کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند
2 خرد چو مورچه در تشت حیرتست ازآنک مدبران را تدبیر تشت و خایه نماند
3 از آفتاب حوادث چنان بسوخت جهان که کوه را به مثل دستگاه سایه نماند
4 کدام طفل تمنی کنون رسد به بلوغ چو در سواد و بیاض زمانه دایه نماند
1 ای کریمی که از نوال کفت کان و دریا همیشه ناله کنند
2 روزی خلق چون مقدر شد به کف دست تو حواله کنند
3 عیش خوش بر دلم حرام شدست بامنش باز می حلاله کنند
4 زر نابم ده ازپی کابینش زانچه از شیشه در پیاله کنند
1 ای زتو بنهاده کلاه منی هر که نیاید کلهش از دو برد
2 نام تو اوراق سعادت نبشت جاه تو الواح نحوست سترد
3 ازخلفات ذات دویم چون برفت نام مبارک پدرت را سپرد
4 جز تو کرا در صف عرض جهان عارض تقدیر جهانی شمرد
1 ایا رادی که اندر ناف آهو ز بوی خلق تو خون میشود مشک
2 ترا دستیست چون دریا گشاده چرا بر من فروبستی چنین خشک
1 ممسکی جست مر مرا در بلخ که همه شهر اندر آن بندند
2 تا ببینند خواجه کجاست کس ندیدست و جمله خرسندند
3 من ندیدم ولیک تا نه چرا میببرند تا بپیوندند
1 به خدایی که آب حکمت او از دل خاک میدماند ورد
2 دست تقدیر او ز دامن شب بر رخ روز میفشاند گرد
3 که رهی در فراق وصلت تو زندگانی نمیتواند کرد