1 خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد کامور اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید
2 مرکب میمون ادام الله توفیقه که هست یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید
3 گفتم ای پیر مبارک خیر مقدم مرحبا قصهٔ آن کو که گوش و چشم تو دید وشنید
4 از خبرهای صریر آسمان گوشت چه یافت وز خطرهای سپهری دیدهٔ سرت چه دید
1 تابش رای سایهٔ یزدان منت آفتاب باطل کرد
2 آنچه بامن زلطف کرد امروز دربهار آفتاب با گل کرد
3 کرمش پایمرد گشت و مرا منت دستبوس حاصل کرد
4 خدمت خاک درگهش همه عمر جان من بنده در همه دل کرد
1 ای خداوندی که از دریای دستت روزگار آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کند
2 گر سموم قهر تو بر بحر و کان یابد گذر در این بیجاده و بیجادهٔ آن خون کند
3 ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد شعلهٔ او فعل آب دجله و جیحون کند
4 کلک تو میزان حشر آمد که در بازار ملک زشت و خوب از هم جدا و خیر و شر موزون کند
1 ایمنی را و تندرستی را آدمی شکر کرد نتواند
2 در جهان این دو نعمت است بزرگ داند آن کس که نیک و بد داند
1 دوش دور از تو ای مدبر عقل نه به تدبیر عقل دوراندیش
2 پیشت از گونه گونه بینفسی که نگون باد نفس کافرکیش
3 کردهام آنکه یاد آن امروز میکند جانم از خجالت ریش
4 هیچ دانی چگونه خواهم گفت عذر می خوردگی و مستی خویش
1 من واین نفس که با قحبهٔ رعنای جهان چون خسان عشق نبازم نه به سهو و نه بعمد
2 قدرت دادن اگر نیست مرا باکی نیست همت ناستدن هست و لله الحمد
1 اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش نظر لطفش از سیر برون آرد شیر
2 از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر
1 دعاگو اسبکی دارد که هر روز ز بهر کاه تا شب میخروشد
2 غزل میگویم و در وی نگیرد دو بیتی نیز کمتر مینیوشد
3 توقع دارد از اصطبل مخدوم که اورا کولواری کاه نوشد
4 وگر که نیست در اصطبل مخدوم در این همسایه شخصی میفروشد
1 کسی را که بد مست باشد، قفا چنان کن به سیلی که نیلی بود
2 که پیران هشیار دل گفتهاند که درمان بدمست سیلی بود
1 ایا کان مروت صدر والا مکان مردی و گنج لطائف
2 نظیرت در سخا و مردمی نیست نه در مرو و نه بغداد و نه طائف
3 بدان معنی که فردا تا به محشر سفیدت باشد اندر کف صحائف
4 بفرمایی برای انوری را ز جود مکرمت یک شب وظائف