1 هر که به ورزیدن کمال نهد روی شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد
2 زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه گرد قناعت بر آستانش نلرزد
3 رفعت اهل زمانه کسب کند زانک صحبت اهل زمانه هیچ نه ارزد
1 چهار چیز همی خواهم از خدای ترا بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز
2 به پات اندر خار و به دستت اندر مار به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز
1 حکایت است به فضل استماع فرمایند به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار
2 به روزگار ملکشه عرابیی خج کول مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار
3 سؤال کرد که امسال عزم حج دارم مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار
4 چو حلقهٔ در کعبه بگیرم از سر صدق برای دولت و عمرش دعا کنم بسیار
1 قلتبانی هم به خواهر هم بزن نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
2 چند گویی خواهر من پارساست گپ مزن گرد حدیث او مگرد
3 پارسا در خانهٔ تو نان تست زانکه نانت را نه زن بیند نه مرد
1 دوستی گفت صبر کن ایراک صبر کار تو خوب و زود کند
2 آب رفته به جوی باز آید کار بهتر از آنکه بود کند
3 گفتم آب ار به جوی باز آید ماهی مرده را چه سود کند
1 ای نمودار ارتفاع فلک ساکنانت مقدسان چو ملک
2 اوج سقف تو رازدار سماک بیخ صحن تو همنشین سمک
3 در تمیز میان جنت و تو رای رضوان دراوفتاده به شک
4 پختکی داشت دیگ دهر و نداشت راستی بیحلاوت تو نمک
1 ای هنر از آتش تو بویا همچو عود وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر
2 کار من با شکر و عود آمدست اندر زفاف وین محقر نزد آن مهتر نداردبس خطر
3 عود و شکر ده به من کین غم به من آن میکند کاب و آتش میکند پیوسته باعود و شکر
1 با خار قناعت ار بسازی یکبار از هر قدمی برویدت صد گلزار
2 با خارکشان نشین که اندر دو سه روز صد برگ بساخت گل ز یک دستهٔ خار
1 منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی نان جو میخورد و پیشش پارهای بز موی و دوک
2 گفتش ای مسکین نگر با آنچنان روزی و عیش پیر دهقان گفت من لذاتنا این الملوک
1 عادت طرح شعر آوردند قومی از حرص و بخل گندهٔ خویش
2 نام حکمت همی نهند آنگاه بر خرافات ژاژ ژندهٔ خویش
3 گرگ و خراز این لئیماناند همه دوزنده و درندهٔ خویش
4 انوری پس تو نیز یاد آور طیرگیهای زهرخندهٔ خویش