1 ترا هجا نکند انوری معاذالله نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند
2 نه از بزرگی تو زانک از معایب تو چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند
1 خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
2 یا فایده ده آنچ بدانی دگری را یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس
1 ای آنکه لقب تاش ثاقب تو هر شب ز فلک اهرمن رماند
2 موئمن به زبان بر پس اذاجاء نام پسر و کنیت تو خواند
3 خورشید جهان را به هر وظیفت نور دگر از رای تو ستاند
4 بر چهرهٔ گیتی اگر بخواهی خالی ز سیاهی شب نماند
1 گفتم چو لطف بار خدایم قبول کرد جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد
2 گفتم چو صبح وعدهٔ انعام او دمید روزیم فاضل آمد و روزم خجسته شد
3 خود بعد انتظار درازم گلو گرفت نومیدیم که جانم از آن درد خسته شد
4 گیرم که سنت صله برخاست از جهان آخر در زکوة چرا نیز بسته شد
1 بنده گر درهنر عطارد نیست ای به رامش قوی تر از ناهید
2 هر زمان از کدام زهره و دل بار خواهد به مجلس خورشید
1 خسروا آب آسمان نشود که کمال تو نور خور ندهد
2 لقمهٔ بی جگر نمییابم شد چنین عمر او نظر ندهد
3 گردهگاه جهان شکافته باد که یکی گرده بیجگر ندهد
4 ملکالموت را ملامت نیست که به بیمار گل شکر ندهد
1 ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
2 لختی ز خون بچهٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
3 تا ما به یاد خواجه دگربار پر کنیم از باده خون اکحل و قیفال و باسلیق
1 روزی پسری با پدر خویش چنین گفت کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید
2 گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
3 عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
4 بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید
1 بودن اندر عذاب چون جرجیس یا شدن در جحیم چون ابلیس
2 بهترست از سؤال کردن و طمع وایستادن به پیش مرد خسیس
1 ای خداوندی که درمعراج قدر و منزلت تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد
2 خاکپای تست آنکش کیمیا داند خرد بر مسی هرگز فکندش آسمان کان زر نشد
3 نوک کلک تاست آن کش جوهری داند صدف قطرهای هرگز بدو پیوست کو گوهر نشد
4 بر هوای دولتت مرغ خلافی کی گذشت کز سموم انتقامت عاقبت بیپر نشد