1 هرگز گمان مبر که کمالالزمان بمرد کو روح محض بود نه جسم فناپذیر
2 میدان که ساکنان فلک سیر گشتهاند از مطربی زهره بدین چرخ گنده پیر
3 خواهش گری به نزد کمالالزمان شدند کو بود در زمانه درین علم بی نظیر
4 گفتند زهره را ز فلک دور کردهایم ای رشک جان زهره بیا جای او بگیر
1 گویند که در طوس گه شدت گرما از خانه به بازار همی شد زنکی لال
2 بگذشت به دکان یکی پیر حصیری بر دل بگذشتش که اگر نیست مرا مال
3 تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم آخر نبود کم ز حصیری به همه حال
4 بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال
1 ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
2 گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس
3 خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال آسمان هر ساعتی گوید که آوخ ای فسوس
4 کاشکی در ابتدای آفرینش کردگار بنده را فرموده بودی تا که بوسد خاک طوس
1 هر که زی خویشتن گران آید به بر دیگران گران نبود
2 وانکه گوید که من سبکروحم زو گرانتر درین جهان نبود
3 از سبک روح راحت افزاید وز گران جز فساد جان نبود
1 خداوندا تو آنی کافرینش به کلی هست چون دریا و تو در
2 جهان را پهلوان چون تو نباشد زهی از تو جهان را صد تفاخر
3 ندارد بیشهٔ دولت چو تو شیر نزاید مادر گیتی چو تو حر
4 به گیتی فتنه کی بنشستی از پای اگز نه تیغ تو گفتیش التر
1 ای خداوندی که از روی تفاخر بندهوار نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند
2 آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو آز را از بینیازی جاودان قارون کنند
3 لمعهٔ رخسار جاه و عکس اشک دشمنت کهربا را چون عقیق از خاصیت گلگون کنند
4 بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
1 به خدایی که وصف بی چونش همه اسباب عقل بر هم زد
2 کاف کن در مشیتش چو بگشت صنع بیرنگ هر دو عالم زد
3 روح را قبهٔ مقدس بست طبه را خرگه مجسم زد
4 شحنهٔ امر و نهی تکلیفش خیمه بر آب و خاک آدم زد
1 در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت آن قدر عمری که یابد مردم آزاد مرد
2 کاستینها در غم او ترکنند از آب گرم فیالمثل گز بگذرد بر دامن او باد سرد
1 خداوندا رهی را شاهدی هست که چرخ از عشق او پروین فروشد
2 مدام از شاخ زلف و باغ رخسار به عاشق سنبل و نسرین فروشد
3 مرا گوید به مستی هرزه بفروش که عاشق وقت مستی آن فروشد
4 به پیران سر نکو ناید که چاکر برای لوت او سرگین فروشد
1 هرکه مخلوق را کند خدمت چون بود حر و فاضل و مرزوق
2 عمر باید که بگذراند خوش پیش مخلوق با می و معشوق
3 پس از این در تهی نیاید نیز از زر و جامه کیسه و صندوق
4 چون ز خدمت به کف نیاید این ... خر در ... زن مخلوق