1 با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر
2 پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر
3 آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر
4 چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر
1 بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
2 چندان که بگفتم مهل کاخر روزی آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
3 پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر وامروز در این شهر کسی خوک نگاید
4 هم با دل پر دردی و هم با رخ پر موی ای سرو لقا محنت از این بیش نیاید
1 ای فلک پیش قدر تو ناقص وی جهان پیش دست تو درویش
2 دولتت را زوال بیگانه مدتت را خلود آمده خویش
3 در بزرگی ز روی نسبت و قدر ذاتت از کل آفرینش بیش
4 حلم تو زود عفو دیر عتاب حزم تو پیش بین دوراندیش
1 درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد
2 سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد
3 سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد
4 مخالف کی تواند دیدعز عز دین هرگز چو اندر دیده از پیکان او دایم خسک دارد
1 دوستی در سمر کتابی داشت یک دو صفحه به پیش من برخواند
2 که فلان شخص در فلان تاریخ به یکی بیت بدرهای بفشاند
3 وان دگر پادشه به یک نکته عالمی را فراز تخت نشاند
4 گفتم ای دوست نرهاتست این این سخن بر زبان نشاید راند
1 ای بزرگی که رای روشن تو همه کار صواب فرماید
2 هر سؤالی که در زمانه کنند جودت آنرا جواب فرماید
3 کهتران را چو مهتران به کرم یک صراحی شراب فرماید
1 به خدایی که درسپهر بلند اختر و مهر و مه مرکب کرد
2 دایهٔ صنع و لطف قدرت او رونق حسن تو مرتب کرد
3 که جهان بر من غریب اسیر اشتیاق جمال تو شب کرد
1 سر زلفت به جز دست تو حیفست لب لعلت به بوس جز تو افسوس
2 سر زلف تو باری هم تو میکش لب لعل تو باری هم تو میبوس
1 امیرالجبال آنکه با جاه جودش نه گردون براند نه دریا ستیزد
2 چو دست گهر بار او نیست گردون به پرویزن ابر گوهر چه بیزد
3 پلنگ خلافش نزد هیچ کس را که درحال موش اجل برنمیزد
4 فلک ساغر ماه نو پیش دارد که از جام همت جراعی بریزد
1 ای خاک درت سرمه شده چشم ولی را از بسکه کف پای تو بر خاک در آید
2 بر درگه تو بند به پایست به خدمت دستوری او چیست رود یا که درآید