1 ای به همت بر آفتابت دست آسمان با علو قدر تو پست
2 بهتر از گوهر تو دست قضا هیچ پیرایه بر زمانه نبست
3 هیچ دل با تو بد نشد که فلک آرزوهاش در جگر نشکست
4 هیچ سر آستان تو بنسود که کله گوشه بر سپهر نخست
1 ای خداوندی که از ایام اگر خواهی بیابی جز نظیر خویش دیگر هرچت از خاطر برآید
2 تاد اگر خاک سم اسبت به دوزخ برفشاند تا ابد از آتش او فعل آب کوثر آید
3 کمترین بندگانت انوری بر در به پایست چون حوادث باز گردد یا چو اقبال اندر آید
1 شاهدی دارم ای بزرگ چنانک چاکرش آفتاب میباید
2 تا دلم تل سیم او بیند یک جهان زر ناب میباید
3 نشود راست تا بود هشیار گند مستی خراب میباید
4 تا ستونم رسد به خیمهٔ او سه قدح می طناب میباید
1 شمس بی نور و خواجهٔ بیاصل چند از این دفع گرم و وعدهٔ سرد
2 از سر جوی عشوهٔ آب ببند بیش از این گرد پای حوض مگرد
3 تا مرا در میان تابستان مر ترا پوستین نباید کرد
1 ای به جود و به قدر بر ز فلک گر سجودت برد فلک شاید
2 دست جودت جهان همی بخشد پای قدرت فلک همی ساید
3 فلکت پشت پای از آن بوسد حاسدت پشت دست از این خاید
4 همتت از سر علو و سمو به جهان دست مینیالاید
1 مرکب من که دادهٔ شه بود جان فدای مراکب شه کرد
2 بنده را با پیادگان سپاه درچنین جایگاه همره کرد
3 اندر آمد ز بی جوی از پای رویم از غم به گونهٔ که کرد
4 سالها گفت باز نتوانم آنچه با من فلک درین مه کرد
1 بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند
2 سخن که گفته بود همچو در سفته بود مرا رواست گر این در من نسفته بماند
1 هر که تواند که فرشته شود خیره چرا باشد دیو و ستور
2 تا نکنی ای پسر ناخلف ملک پدر در سر شیرین و شور
3 چیست جهان قعر تنور اثیر خود چه تفرج بود اندر تنور
4 جان که دلش سیر نگردد زتن مرغ و قفس نیست که مرده است و گور
1 خداوندا تو میدانی که بنده نیارد هیچ زحمت تا تواند
2 ولیکن چون به چیزی حاجت افتد ز گیتی مرجع دیگر نداند
3 نیابد همتش از نفس رخصت که از کس جز شما چیزی ستاند
4 نه آن دامن کشیدست از تکبر که گردون گرد منت برفشاند
1 ای فلک با کمال تو ناقص وی جهان بینوال تو درویش
2 گم کند راه مصلحت تقدیر گرنه تدبیر تو بود در پیش
3 همچو معنی که در بیان باشد در جهانی و از جهانی بیش
4 دوش دور از تو ای مدبر عقل نه به تدبیر عقل دوراندیش