1 ای جوانمردی که هرگز چرخ پیر گام حکم الا به کامت برنداشت
2 از کفایت آنچه دارد طبع تو خاطر لقمان و اسکندر نداشت
3 دوستی دارم که در روی زمین کس ازو در حسن نیکوتر نداشت
4 بارها میگفت کایم نزد تو این سخن از وی دلم باور نداشت
1 هرکه سعی بد کند در حق خلق همچو سعی خویش بد بیند جزا
2 همچنین فرمود ایزد در نبی لیس للانسان الا ما سعی
1 سمند فخر دین فاخر ز فخرت مفتخر بادا کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر بادا
2 اگر گردون به یک ذره بگردد برخلاف تو همه دوران او ایام نحس مستمر بادا
3 قوام دولت ما را چو امر قدقضی گشتی دوام محنت اعدات امر قد قدر بادا
4 اگر کشتی عز و جاه جز بار تو برگیرد همه الواح معقودش جراد منتشر بادا
1 جریدهایست نهاد سیه سپید جهان که روزگار درو جز قضای بد ننوشت
2 جهان نثار گل تیره کرد آب سیاه وزان زمانه نهفت آنکه سالها بسرشت
3 زمانه روزی چند از طریق عشوه گری دهد بهار بقای ترا جمال بهشت
4 ولیک باد خزانش چو شاخ عمر شکست به موت بستر و بالین کند ز خاک و ز خشت
1 هر سخن کان نیست قرآن با حدیث مصطفی از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات
2 اشک اعمی دان مقامات حریری و بدیع پیش آن دریای مالامال از آب حیات
3 شاد باش ای عنصر محمودیان را روح تو رو که تو محمود عصری ما بتان سومنات
4 از مقاماتت اگر فصلی بخونی بر عدو حالی از نامنطقی جذر اصم یابد نجات
1 دیدهٔ جان بوعلی سینا بود از نور معرفت بینا
2 سایهٔ آفتاب حکمت او یافت از مشرق و لوشینا
3 جان موسی صفات او روشن به تجلی و شخص او سینا
4 ای سفیه فقیهنام تو کی باز دانی زمرد از مینا
1 هر کرا ریدنی بگیرد سخت رید بایدش و کارها بگذاشت
2 زانکه ما تجربت بسی کردیم تا نریدیم هیچ سود نداشت
3 تیز دادیم و گندها کردیم عقلها نیز هم برین بگماشت
1 این مجلس خواجهٔ جهانست یا شکل بهشت جاودانست
2 یا منشاء ملک و نشو دین است یا موقف عرض انس و جانست
3 اوجش فلکیست کز بلندی معیار عیار آسمانست
4 صحنش حرمی که در حریمش از سایه و آفتاب امانست
1 آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست
2 آسمان همت خداوندی که همچون آسمان همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست
3 آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست
4 بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست ابر در باران نوروزی کفش را نایبست
1 دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست
2 خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست
3 ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی منبری گفتی که ترکیبش ز زر و گوهرست
4 صورتی روحانی از بالای منبر مینمود گفتیی او آفتابست و سپهرش منبرست