1 دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار وز سراپردهٔ شب گرد جهان کرد حصار
2 روی بنمود مه عید به شکلی که کشند قوسی از زر طلی بر کرهای از زنگار
3 جرم او قابل و مقبولش از آن سو تاثیر سیر او فاعل و مفعولش از این سو آثار
4 گاهی از دوری خورشید همی شد فربه گه ز نزدیکی او باز همی گشت نزار
1 آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران یار هست باد سرد من بر خاک از آن کافور بار
2 آب و آتش دارم از هجران او در چشم و دل از دل چون بادم از دوران گردون خاکسار
3 آب چشمم ز آتش دل نزهت جان میبرد همچو باد تند کاه از روی خاک اندر قفار
4 گر ز آب وصل او این آتش دل کم کنم من چو باد از خاک کوی او شوم عنبر عذار
1 نماز شام چو کردم بسیج راه سفر درآمد از درم آن سرو قد سیمینبر
2 ز تف آتش دل وز سرشک دیده شده لب چو قندش خشک و رخ چو ماهش تر
3 در آب دیده همی گشت زلف مشکینش چو شاخ سنبل سیراب در می احمر
4 مرا دلی ز غریوش چو اندر آتش عود مرا تنی ز وداعش چو اندر آب شکر
1 خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنر کسی نشان ندهد در جهان چنان کشور
2 سواد او به مثل چون پرند مینا رنگ هوای او به صفت چون نسیم جانپرور
3 به خاصیت همه سنگش عقیق لؤلؤبار به منفعت همه خاکش عبیر غالیهبر
4 صبا سرشته به خاکش طراوت طوبی هوا نهفته در آبش حلاوت کوثر
1 شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار می و معشوق و دف و رود و نی و بوس و کنار
2 سبزه و آب گلافشان و صبوحی در باغ نالهٔ بلبل و آواز بت سیم عذار
3 خوش بود خاصه کسی را که توانایی هست وای بر آنکه دلی دارد و آنهم افکار
4 نوبهار آمد و هنگام طرب در گلزار چه بهاری که ز دلها ببرد صبر و قرار
1 باد شبگیری نسیم آورد باز از جویبار ابر آذاری علم افراشت باز از کوهسار
2 این چو پیکان بشارتبر، شتابان در هوا وان چو پیلان جواهرکش خرامان در قطار
3 گه معطر خاک دشت از باد کافوری نسیم گه مرصع سنگ کوه از ابر مرواریدبار
4 بوی خاک از نرگس و سوسن چو مشک تبتی روی باغ از لاله و نسرین چو نقش قندهار
1 ای به خوبی و خرمی چو بهار گشته در دیدها بهار نگار
2 عرصهٔ صحن تو بهشت هوا ذروهٔ سقف تو سپهر عیار
3 از سپهرت به رفعت آمده ننگ وز بهشتت به نزهت آمده عار
4 گشته باطل ز عکس دیوارت آن دورنگی که داشت لیل و نهار
1 دوش در هجر آن بت عیار تا به روزم نبود خواب و قرار
2 همه با ماه و زهره بودم انس همه با آه و ناله بودم کار
3 نه کسی یک زمان مرا مونس نه کسی یک نفس مرا غمخوار
4 همه بستر ز اشک من رنگین همه کشور ز آه من بیدار
1 زهی بقای تو دوران ملک را مفخر خهی لقای تو بستان عدل را زیور
2 به بارگاه تو حاجب هزار چون خاقان به بزمگاه تو چاکر هزار چون قیصر
3 ز امن داشته عزم تو پیش خوف سنان ز عدل ساخته حزم تو پیش ظلم سپر
4 زبان تیغ تو پیوسته در دهان عدو سنان رمح تو همواره در دل کافر
1 زندگانی ولی نعمت من باد دراز در مزید شرف و دولت و پیروزی و ناز
2 باد معلوم خداوند که من بنده همی نیستم جمله حقیقت چو نیم جمله مجاز
3 از موالید جهانم من و در کل جهان چیست کان را متغیر نکند عمر دراز
4 از خلاف حرکت مختلف آمد همه چیز اندرین منزل شادی و غم و ناز و نیاز