1 دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار همچون مه دو هفته و هر هفت کرده یار
2 با زلف تابدار دلاویز پر شکن با چشم نیمخواب جهانسوز پرخمار
3 جستم ز جای و پیش دوید و سلام کرد واوردمش چو تنگ شکر تنگ در کنار
4 گفت از کجات پرسم و خود کی رسیدهای چونی بماندگی و چگونست حال و کار
1 مست شبانه بودم افتاده بیخبر دی در وثاق خویش که دلبر بکوفت در
2 چون اصطکاک و قرع هوا از طریق صوت داد از ره صماخ دماغ مرا خبر
3 بر عادتی که باشد گفتم که کیست این گفت آنکه نیست در غم و شادیت ازو گذر
4 جستم چنان ز جای که جانم خبر نداشت کان دم به پای می روم از عشق یا به سر
1 طبعم به عرضه کردن دریا و کان رسید نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسید
2 هم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت هم گام من به معبد پیر و جوان رسید
3 این دود عود شکر که جانست مجمرش بدرید آسمانه و بر آسمان رسید
4 انده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت شادی بزاد و منفعت او به جان رسید
1 چو از دوران این نیلی دوایر زمانه داد ترکیب عناصر
2 زمین شد چون سپهر از بس بدایع خزان شد چون بهار از بس نوادر
3 درخت مفلس از گنج طبیعت توانگر شد به انواع جواهر
4 چنان شد باغ کز نظارهٔ او همی خیره بماند چشم ناظر
1 شبی گذاشتهام دوش در غم دلبر بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر
2 چنان شبی به درازی که گفتی هردم سپهر باز نزاید همی شبی دیگر
3 هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان فلک کبود نمودار نیلگون مغفر
4 چو اخگر اخگر هر اختر از فلک رخشان وزان هر اختر در جان من دو صد اخگر
1 هندویی کز مژگان کرد مرا لاله قطار سوخت از آتش غم جان مرا هندووار
2 لاله راندن به دم و سوختن اندر آتش هندوان دست ببردند بدین هر دو نگار
3 هندوانه دو عمل پیش گرفت او یارب داری از هر دو عمل یار مرا برخوردار
4 هندوان را چه اگر گرم و تر آمد به مزاج عشقشان در دل از آن گرمتر آمد صدبار
1 دی بامداد عید که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تایید کردگار
2 بر عادت از وثاق به صحرا برون شدم با یک دو آشنا هم از ابناء روزگار
3 در سر خمار باده و بر لب نشاط می در جان هوای صاحب و در دل وفای یار
4 اسبی چنانکه دانی زیر از میانه زیر وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار
1 ای به رفعت ز آسمان برتر نور رای تو آفتاب دگر
2 ای تو مقصود جنس و نوع جهان وی تو مختار خاص و عام بشر
3 کمترین آستان درگه تست برترین بام گنبد اخضر
4 دهر در مدحتت گشاده زبان چرخ در خدمتت ببسته کمر
1 چو زیر مرکز چرخ مدور نهان شد جرم خورشید منور
2 مه عید از فلک رخسار بنمود نه پیدایی تمام و نه مستر
3 چو تیغ ناخنی بر چرخ مینا چو شست ماهیی در بحر اخضر
4 در اجسام زمین سیرش مؤثر وز اجرام فلک ذاتش مؤثر
1 ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر
2 ای روزگار عادل و ایام فتنهسوز وی آسمان ثابت و خورشید سایهور
3 عدل تو بود اگرنه جهان را نماندی با خشک ریش جور فلک هیچ خشک و تر
4 در روزگار عدل تو با جبر خاصیت بیجاده از تعرض کاهست بر حذر