هرچه زاب و آتش و خاک از انوری ابیوردی قصیده 35
1. هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست
راستی باید طفیل آب و خاک آدمست
1. هرچه زاب و آتش و خاک و هوای عالمست
راستی باید طفیل آب و خاک آدمست
1. ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست
1. روز عیش و طرب و بستانست
روز بازار گل و ریحانست
1. بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست
دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست
1. ملک هم بر ملک قرار گرفت
روزگار آخر اعتبارگرفت
1. ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت
که جهان زیر نگین ملک آرام گرفت
1. ملک یوسف ای حاتم طی غلامت
ملوک جهان جمله در اهتمامت
1. طغرل تگین به تیغ جهان را نظام داد
زو بیشتر گرفت و به کمتر غلام داد
1. باغ سرمایهٔ دگر دارد
کان شد از بس که سیم و زر دارد
1. عید بر بدر دین مبارک باد
سنقر آن آفتاب دولت و داد
1. آفرین بر حضرت دستور و بر دستور باد
جاودان چشم بد از جاه و جلالش دور باد
1. این همایون مقصد دنیا و دین معمور باد
جاودان چون هست معمور از حوادث دور باد