1 اگر در حیز گیتی کمالست ز آثار کمالالدین خالست
2 جهان محمدت محمود صدری که بر مسند جهانی از رجالست
3 کمالی یافت عالم زو که با او جز اندر بحر و کان نقصان محالست
4 ز بیم بخشش متواریانند که دایم با تو از ایشان وصالست
1 ای زمان شهریاری روزگارت تا قیامت شهریاری باد کارت
2 ای ترا پیروزی و شاهی مسلم باد ببر پیروزی و شاهی قرارت
3 ای به جایی کاسمان منت پذیرد گر دهی جایش کجا اندر جوارت
4 هرکجا رای تو شد راضی به کاری جنبش گردون طفیل اختیارست
1 ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب
2 زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
3 آنجا که زلف تست همه یکسره شب است وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب
4 باغیست چهره تو که دارد ستارهبار سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
1 آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات
2 در فراق خدمت گرد همایون موکبی کاندر نعل از هلالست اسب را میخ از نبات
3 موکب صدر جهان پشت هدی روی ظفر خواجهٔ دنیی ضیاء دین حق اکفی الکفاة
4 لاجرم بادت نسیمی یافت چون باد مسیح لاجرم آبت مزاجی یافت چون آب حیات
1 ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب
2 آنجا که راستیست ندارند در جمال پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب
3 بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
4 از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
1 شاها زمانه بندهٔ درگاه جاه تست اسلام در حمایت و دین در پناه تست
2 فیروزشاه عادلی و بر دوام ملک بهتر گواه عدل بود و او گواه تست
3 گردون غبار پایهٔ تخت بلند تو خورشید عکس گوهر پر کلاه تست
4 هر آیت از عنا و عنایت که منزلست در شان بدسگال تو و نیکخواه تست
1 ملک مصونست و حصن ملک حصین است منت وافر خدای را که چنین است
2 شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است
3 خنجر تشویش با نیام به صلح است خامهٔ انصاف با قرار مکین است
4 خواب که در چشم فتنه هست نه صرفست بلکه به خونابهٔ سرشک عجین است
1 ای جهان عدل را انصاف تو مالکرقاب دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب
2 دست عدلت خاک را بیرون کند از دست باد پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب
3 فکرتت همچون فلک دائم سبک دارد عنان صولتت همچون زمین دائم گران دارد رکاب
4 پیش سیر حکم تو چون خاک باد اندر درنگ پیش سنگ حلم تو چون باد خاک اندر شتاب
1 عرصهٔ مملکت غور چه نامحدودست که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست
2 رونق ملک سلیمان پیمبر دارد عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست
3 چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهودست
4 ای برادر سخنی راست بخواهم گفتن راستی بهتر تا فاستقم اندر هودست
1 زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست ازاین زمانهٔ دون برگذر که بر گذرست
2 به حل و عقد جهان را زمانهایست دگر که پیشکار قضا و مدبر قدرست
3 کف کفایت و رای صواب صدر اجل به حل و عقد جهان را زمانهٔ دگرست
4 صفی ملت اسلام و نجم دین خدای عمر که وارث عدل و صلابت عمرست