1 ملک مصونست و حصن ملک حصین است منت وافر خدای را که چنین است
2 شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است
3 خنجر تشویش با نیام به صلح است خامهٔ انصاف با قرار مکین است
4 خواب که در چشم فتنه هست نه صرفست بلکه به خونابهٔ سرشک عجین است
1 روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است ناف هفته است اگر غرهٔ ماه رجب است
2 برگریزان به همه حال فرو باید ریخت به قدح آنچه از او برگ و نوای طرب است
3 مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت چکند نامیه عنین و طبیعت عزب است
4 دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی مدنی شد که بر آونگ سرش در کنب است
1 صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست آن خواجهٔ شرعست که سلطان قضاتست
2 آن عقل مجرد که وجود به کمالش هم قاعده جنبش وهم اصل ثباتست
3 از نسبت او دولت ودین هر دو حمیدند این دانم وآن ذات که داند که چه ذاتست
4 اوصافت بزرگیش چه اصلی و چه مالیست کان را همه اوصاف فلک فرع و زکاتست
1 شاها زمانه بندهٔ درگاه جاه تست اسلام در حمایت و دین در پناه تست
2 فیروزشاه عادلی و بر دوام ملک بهتر گواه عدل بود و او گواه تست
3 گردون غبار پایهٔ تخت بلند تو خورشید عکس گوهر پر کلاه تست
4 هر آیت از عنا و عنایت که منزلست در شان بدسگال تو و نیکخواه تست
1 گرچرخ را در این حرکت هیچ مقصدست از خدمت محمدبن نصر احمدست
2 فرزانه ای که بابت گاهست وبالشست آزادهای که درخور صدرست ومسندست
3 با بذل دست بخشش او ابر مدخلست با سیر برق خاطر او ابر مقعدست
4 از عزم او طلایه تقدیر منهزم با رای او زبانهٔ خورشید اسودست
1 عرصهٔ مملکت غور چه نامحدودست که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست
2 رونق ملک سلیمان پیمبر دارد عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست
3 چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت آری آن دولت را منتظمی معهودست
4 ای برادر سخنی راست بخواهم گفتن راستی بهتر تا فاستقم اندر هودست
1 زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست ازاین زمانهٔ دون برگذر که بر گذرست
2 به حل و عقد جهان را زمانهایست دگر که پیشکار قضا و مدبر قدرست
3 کف کفایت و رای صواب صدر اجل به حل و عقد جهان را زمانهٔ دگرست
4 صفی ملت اسلام و نجم دین خدای عمر که وارث عدل و صلابت عمرست
1 منصب از منصبت رفیعترست هر زمانیت منصبی دگرست
2 این مناصب که دیدهای جزویست کار کلی هنوز در قدرست
3 باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست
4 پای تشریف صاحب عادل که جهان را به عدل صد عمرست
1 منت از کردگار دادگرست که ترا کار با نظامترست
2 صدرآفاق وسعد دین که ز قدر قدمش جای تارک قمرست
3 این مراتب کنون که می بینی اثر جزو کلی قدرست
4 باش تا صبح دولتت بدمد کین لطایف نتیجهٔ سحرست
1 می بیاور که جشن دستورست جشن عالی سرای معمورست
2 قبهای کز نوای مطرب او کوه را در سر از صدا سورست
3 قبهای کز فروغ دیوارش آسمان پر تموج نورست
4 صورتش را قضای شهوت نیست که گجش را مزاح کافورست