1 چون وقت صبح چشم جهان سیر شد ز خواب بگسسته شد ز خیمهٔ مشکین شب طناب
2 بنمود روی صورت صبح از کران شب چون جوی سیم بر طرف نیلگونسراب
3 جستم ز جای خواب و نشستم به خانه در یک سینه پر ز آتش و یک دیده پر ز آب
4 باشد که بینم از رخ نسرین او نشان باشد که یابم از لب نوشین او جواب
1 گشت از دل من قرار غایب کارم نشود به از نوایب
2 دل دمخور و دلفریب شادان غم حاضر و غمگسار غایب
3 بر ضعف تنم قضا موکل بر سوز دلم قدر مواظب
4 افلاک به رمح طعنه طاعن ایام به سیف هجر ضارب
1 ای سخا را مسببالاسباب وی کرم را مفتحالابواب
2 آستان تو چرخ را معبد بارگاه تو خلق را محراب
3 کف تو باب کان پرگوهر در تو باب بحر بیپایاب
4 عنف تو در لب اجل خنده لطف تو در شب امل مهتاب
1 ای جهان عدل را انصاف تو مالکرقاب دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب
2 دست عدلت خاک را بیرون کند از دست باد پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب
3 فکرتت همچون فلک دائم سبک دارد عنان صولتت همچون زمین دائم گران دارد رکاب
4 پیش سیر حکم تو چون خاک باد اندر درنگ پیش سنگ حلم تو چون باد خاک اندر شتاب
1 ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب
2 زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
3 آنجا که زلف تست همه یکسره شب است وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب
4 باغیست چهره تو که دارد ستارهبار سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
1 ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب
2 آنجا که راستیست ندارند در جمال پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب
3 بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
4 از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
1 ای زمان شهریاری روزگارت تا قیامت شهریاری باد کارت
2 ای ترا پیروزی و شاهی مسلم باد ببر پیروزی و شاهی قرارت
3 ای به جایی کاسمان منت پذیرد گر دهی جایش کجا اندر جوارت
4 هرکجا رای تو شد راضی به کاری جنبش گردون طفیل اختیارست
1 آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات
2 در فراق خدمت گرد همایون موکبی کاندر نعل از هلالست اسب را میخ از نبات
3 موکب صدر جهان پشت هدی روی ظفر خواجهٔ دنیی ضیاء دین حق اکفی الکفاة
4 لاجرم بادت نسیمی یافت چون باد مسیح لاجرم آبت مزاجی یافت چون آب حیات
1 اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
2 بلی قضاست به هر نیک و بد عنانکش خلق بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
3 هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
4 کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث ورای چون و چراست
1 شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
2 دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
3 بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
4 دوش گفتند که رنجور ترک بود آری بار نادادنش امروز بر آن قول گواست