1 نصر فزاینده باد ناصر دین را صدر جهان خواجهٔ زمان و زمین را
2 صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رایش صبح سعادت دمید دولت و دین را
3 آنکه قضا در حریم طاعتش آورد رقص کنان گردش شهور و سنین را
4 وانکه قدر در ادای خدمتش افکند مویکشان گردن ینال و تگین را
1 نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست چین سر زلف تو رونق عنبر شکست
2 نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست
3 نسخهٔ زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح طرهٔ میگون شب خم به خم اندر شکست
4 لعل تو در خنده شد رشتهٔ پروین گسست جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست
1 صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
2 نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را
3 بهار در و گهر میکشد به دامن ابر نثار موکب اردیبهشت و اضحی را
4 مذکران طیورند بر منابر باغ ز نیم شب مترصد نشسته املی را
1 ای سخا را مسببالاسباب وی کرم را مفتحالابواب
2 آستان تو چرخ را معبد بارگاه تو خلق را محراب
3 کف تو باب کان پرگوهر در تو باب بحر بیپایاب
4 عنف تو در لب اجل خنده لطف تو در شب امل مهتاب
1 یارب این بارگاه دستورست یا نمودار بیت معمورست
2 یا سپهرست و ماه مسرع او مسرع قیصرست و فغفورست
3 یا بهشتست و حوض کوثر او جام زرین و آب انگورست
4 بل سپهرست کاندرو شب و روز ماه و خورشید مست و مخمورست
1 باز این چه جوانی و جمالست جهان را وین حال که نو گشت زمین را و زمان را
2 مقدار شب از روز فزون بود بدل شد ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
3 هم جمره برآورد فرو برده نفس را هم فاخته بگشاد فروبسته زبان را
4 در باغ چمن ضامن گل گشت ز بلبل آن روز که آوازه فکندند خزان را
1 می بیاور که جشن دستورست جشن عالی سرای معمورست
2 قبهای کز نوای مطرب او کوه را در سر از صدا سورست
3 قبهای کز فروغ دیوارش آسمان پر تموج نورست
4 صورتش را قضای شهوت نیست که گجش را مزاح کافورست
1 روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است ناف هفته است اگر غرهٔ ماه رجب است
2 برگریزان به همه حال فرو باید ریخت به قدح آنچه از او برگ و نوای طرب است
3 مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت چکند نامیه عنین و طبیعت عزب است
4 دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی مدنی شد که بر آونگ سرش در کنب است
1 گرچرخ را در این حرکت هیچ مقصدست از خدمت محمدبن نصر احمدست
2 فرزانه ای که بابت گاهست وبالشست آزادهای که درخور صدرست ومسندست
3 با بذل دست بخشش او ابر مدخلست با سیر برق خاطر او ابر مقعدست
4 از عزم او طلایه تقدیر منهزم با رای او زبانهٔ خورشید اسودست
1 منصب از منصبت رفیعترست هر زمانیت منصبی دگرست
2 این مناصب که دیدهای جزویست کار کلی هنوز در قدرست
3 باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحرست
4 پای تشریف صاحب عادل که جهان را به عدل صد عمرست