1 من که این صفهٔ همایونم دایهٔ خاک و طفل گردونم
2 در نهاد از فلک نمودارم در علو از زمانه بیرونم
3 از شرف پاسبان کهسارم وز شرف پادشاه هامونم
4 نه ز سعی جمال محرومم نه به قوت کمال مغبونم
1 چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن فرو گشاد سراپرده پادشاه ختن
2 چو برکشید شفق دامن از بسیط هوا شب سیاه فرو هشت خیمه را دامن
3 هلال عید پدید آمد از کنار فلک منیر چون رخ یار و به خم چو قامت من
4 نهان و پدا گفتی که معنیایست دقیق ورای قوت ادراک در لباس سخن
1 ای به استحقاق شاه شرق را قایم مقام وز قدیمالدهر شاهان پیشوای خاص و عام
2 قدر تو کیوان و او را مشتری در کوکبه رای تو خورشید و او را آسمان در اهتمام
3 فتنهها از بخت بیدار تو در زندان خواب تیغها از عهدهٔ کلک تو در حبس نیام
4 کلک تو جذر اصم را بشنواند از صماخ هرچه بر شاخ خواطر از سخن پخته است و خام
1 سایه افکند مه روزه و روز تحویل روز مسعود مبارک مه میمون جلیل
2 سایهای نه که شود از رخ خورشید خجل سایهای نه که بود بر در خورشید ذلیل
3 سایهای کز مدد مد سوادش دادست دست کحال قضا دیدهٔ دین را تکحیل
4 سایهای کز طرف دامن فضلش دارند دوش خورشید ردا تارک گردون اکلیل
1 اختیار ملوک هفت اقلیم تاج دین خدای ابراهیم
2 باز بر تخت بخت کرد مقام باز در صدر ملک گشت مقیم
3 کرد خالی شهاب کلکش باز فلک ملک را ز دیو رجیم
4 صدر ملکش فلک مسلم کرد تا جهانی بدو کند تسلیم
1 ای کلک تو پشت ملک عالم وی روز تو عید دور آدم
2 هرچ آمده زیر آفرینش زاندازهٔ کبریای تو کم
3 وقتی که هنوز آسمان طفل آدم به طفیل تو مکرم
4 در سلسلهٔ زمان مخر بر هندسهٔ جهان مقدم
1 ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم وی گوهر شریفت مقصود نسل آدم
2 برنامهٔ وجودت شد چار حرف عنوان کان چار حرف آمد پس چار طبع عالم
3 هم نام فرخت را زی نامه برد عیسی کین بود از آن دگرها فضلش فزون عدد کم
4 بر پنج عمده بودی دین را اساس و اکنون تا تو عماد دینی شد شش همه معظم
1 ای ترا کرده خداوند خدای متعال داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
2 حق آنرا که زبر دست جهانی کردت که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
3 بکرم یک سخن بنده تامل فرمای پس براندیش و فروبین و بدان صورت حال
4 هفتهای هست که در دست تجنیست اسیر به حدیثی که چو موی کف دستست محال
1 ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین آسمان را ز جمال تو نظر سوی زمین
2 طیره از طرهٔ خوشبوی تو عطار ختن خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین
3 حسن روی تو نمایندهترست از طاوس چنگ عشق تو ربایندهترست از شاهین
4 عقل در کوی تو اعراض نمود از فردوس طبع با روی تو بیزار شد از حورالعین
1 سپاس ایزد کاندر ضمان دولت و جاه به کام باز رسیدی به صدر مسند و گاه
2 چه داند آنکه ندیدست کاندرین مدت چه نالهای حزین بود و حالهای تباه
3 ز فرقت تو دلی بود و صدهزاران درد ز غیبت تو دمی بود و صدهزاران آه
4 در انتظار تو چشم عوام گشته سپید وز افتراق تو روی خواص گشته سیاه