1 دوش در هجر آن بت عیار تا به روزم نبود خواب و قرار
2 همه با ماه و زهره بودم انس همه با آه و ناله بودم کار
3 نه کسی یک زمان مرا مونس نه کسی یک نفس مرا غمخوار
4 همه بستر ز اشک من رنگین همه کشور ز آه من بیدار
1 رییس مشرق و مغرب ضیاء الدین منصور که هست مشرق و مغرب ز عدل او معمور
2 به اصطناع بیاراست دستگاه وجود به استناد بیفزود پایگاه صدور
3 سپهر قدری کاندر ازای قدرت او شکوه گردون دونست و روز انجم زور
4 گرفته مکنت او عرصهٔ صباح و مسا ببسته طاعت او گردن صبا و دبور
1 جرم خورشید دوش چون گه شام سر به مغرب فرو کشید تمام
2 از بر خیمهٔ سپهر بتافت ماه رزین او چو ماه خیام
3 چون طناب شفق ز هم بگسست شب فرو هشت پردههای ظلام
4 گفتیی چرخ پردهٔ کحلیست از پسش لعبتان سیماندام
1 مملکت را به کلک داد نظام ثانی اثنین صدر آل نظام
2 همچنین جاودان ز کلکش باد ملک گیتی به رونق و به نظام
3 صدر دنیی ضیاء دین خدای سد دولت مؤید الاسلام
4 میر مودود احمد عصمی آن بر از جنبش و مه از آرام
1 تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
2 خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس بیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
3 پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس گویی به کام دل نفسی کی برآورم
4 کردم نظر به فکر در احکام نه فلک جز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
1 ای بارگاه صاحب عادل خود این منم کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
2 تا دامن بساط ترا بوسه دادهام بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
3 تا پای بر مساکن صحنت نهادهام پیوسته با تجلی طورست مسکنم
4 با برکهٔ تو رای نباشد به کوثرم با روضهٔ تو یاد نیاید ز گلشنم
1 به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم شب چهارم ذی حجهٔ سنهٔ ثامیم
2 شبی که بود شب هفدهم ز ماه ایار شبی که بود نهم شب ز تیر ماه قدیم
3 نماز دیگر یکشنبه بود از بهمن که بی و دال سفندارمذ بد از تقویم
4 چو درگذشت ز شب هشت ساعت رصدی بر آن قیاس که رای منجمست و حکیم
1 ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم وی گوهر مطهر تو روی نسل آدم
2 ای در زبان رمح تو تکبیر فتح مضمر وی در مسیر کلک تو اسرار چرخ مدغم
3 حزمت به هرچه رای کند بر قضا مسلط عزمت به هرچه روی نهد بر قدر مقدم
4 آورده بیم رزم تو مریخ را به مویه وافکنده رشک بزم تو ناهید را به ماتم
1 مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام حبذا واسطهٔ عقد شهور و ایام
2 خرم و فرخ و میمون و مبارک بادا بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام
3 مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود کف دستش ید بیضا بنماید به غمام
4 آنکه فرش ببرد آب ز کار برجیس وانکه سهمش ببرد رنگ ز روی بهرام
1 ای گرفته عالم از عدلت نظام ای نظام ابن النظام ابن النظام
2 ملک اقبال تو ملک لایزال بخت بیدار تو حی لاینام
3 روی تقدیر از شکوهت در حجاب تیغ مریخ از نهیبت در نیام
4 ملک را بیکلک تو بازار کند عقل را بیرای تو اندیشه خام