تا کار مرا وصل تو تیمار از انوری ابیوردی غزل 72
1. تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
1. تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد
جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
1. به بیل عشق تو دل گل ندارد
که راه عشق تو منزل ندارد
1. دلم را انده جان میندارد
چنان کاید جهانی میگذارد
1. آرزوی روی تو جانم ببرد
کافریهای تو ایمانم ببرد
1. بدیدم جهان را نوایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
1. بتی دارم که یک ساعت مرا بیغم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
1. عشقم این بار جهان بخواهد برد
برد نامم نشان بخواهد برد
1. حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد
دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد
1. روی تو آرام دلها میبرد
زلف تو زنهار جانها میخورد
1. صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
1. عشق ترا خرد نباید شمرد
عشق بزرگان نبود کار خرد
1. ای مانده من از جمال تو فرد
هجران تو جفت محنتم کرد