1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
3 آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند کو را به دست صبر در آهن گرفتهام
4 یک روز دامن تو بگیرم که چند شب در تو به اشک خویش به دامن گرفتهام
1 دوش در ره نگارم آمد پیش آن به خوبی ز ماه گردون بیش
2 گشته از روی و زلف خونخوارش خاک گلرنگ و باد مشک پریش
3 چون مرا دید ساعتی از دور آن بت نیکخواه نیکاندیش
4 به اشارت نهان ز دشمن گفت کالسلام علیک ای درویش
1 بیا که با سر زلف تو کارها دارم ز عشق روی تو در سر خمارها دارم
2 بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
3 بیا که بیرخ گلرنگ و زلف گل بویت شکسته در دل و در دیده خارها دارم
4 بیا که در پس زانو ز چند روز فراق هزار ساله فزون انتظارها دارم
1 دست در وصل یار مینرسد جز غمم زان نگار مینرسد
2 عشق را گرچه آستانه بسیست هیچ در انتظار مینرسد
3 از شمار وصال دوست مرا جز غم بیشمار مینرسد
4 در غم هجر صبر من برسید دل به مقصود کار مینرسد
1 هرکس که ز حال من خبر یابد بدعهدی تو به جمله دریابد
2 بر من غم تو کمین همی سازد جانم شده گیر اگر ظفر یابد
3 عشقت به بهانهای دلم بستد ترسم که بهانهٔ دگر یابد
4 خواهم که دمی برآورم با تو بیآنکه زمانه زان خبر یابد
1 عشقم این بار جهان بخواهد برد برد نامم نشان بخواهد برد
2 در غمت با گران رکابی صبر دل ز دستم عنان بخواهد برد
3 موج طوفان فتنهٔ تو نه دیر عافیت از جهان بخواهد برد
4 نرگس چشم و سرو قامت تو زینت بوستان بخواهد برد
1 هر کرا با تو کار درگیرد بهره از روزگار برگیرد
2 به سخن لب ز هم چو بگشایی همه روی زمین شکر گیرد
3 چون زند غمزه چشم غمازت دو جهان را به یک نظر گیرد
4 چشم تو آهویی است بس نادر که همه صید شیر نر گیرد
1 هرچند به جای تو وفا دارم هم از تو توقع جفا دارم
2 در سر ز تو همچنان هوس دارم در دل ز تو همچنان هوادارم
3 از من چو جهان مبر که تو دانی کز دولت این جهان ترا دارم
4 بیگانه مشو چو دین و دل با من چون با غم تو دل آشنا دارم
1 هرچه مرا روی تو به روی رساند ناخوش و خوشدل بهروی خوش بستاند
2 هست به رویت نیازم از همه رویی گرچه همه محنتی به روی رساند
3 در غم تو سر همی ز پای ندانم گر تو ندانی مدان خدای تو داند
4 رغم کسی را به خانه در چه نشینی کاتش دل را به آب دیده نشاند
1 دوستی یک دلم همی باید وگرم خون دل خورد شاید
2 خود نگه میکنم به مادر دهر تا به عمری از این یکی زاید
3 هیچکس نیست زیر دور فلک که نه زان بهترک همی باید
4 دست گرد جهان برآوردم پای اهلی به دست میناید