1 دل بیتو به صدهزار زاریست جان در کف صدهزار خواریست
2 در عشق تو ز اشک دیده دل را الحق ز هزار گونه یاریست
3 در راه تو خوارتر ز حاکم ای بخت بد این چه خاکساریست
4 کردیم به کام دشمن ای دوست دانم که نه این ز دوستاریست
1 ماه چون چهرهٔ زیبای تو نیست مشک چون زلف گلآرای تو نیست
2 کس ندیدست رخ خوب ترا که چو من بنده و مولای تو نیست
3 کردم از دیده و دل جای ترا گرچه از دیده و جان جای تو نیست
4 چه دهی وعدهٔ فردا که مرا دل این وعدهٔ فردای تو نیست
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
3 گرچه غمت کرد چو مویی مرا فارغم از عشق تو یک موی نیست
4 روی ترا ماه نگویم از آنک ماه چو آن عارض دلجوی نیست
1 روی برگشتنم از روی تو نیست که جهانم به یکی موی تو نیست
2 زان ز روی تو نگردانم روی که به جز روی تو چون روی تو نیست
3 هیچ شب نیست که اندر طلبت بسترم خاک سر کوی تو نیست
4 هیچ دم نیست که بر جان و دلم داغی از طعنهٔ بدگوی تو نیست
1 جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
2 در آرزوی خواب شب از بهر خیالت حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست
3 بیروز رخ خوب تو دانم خبرت نیست کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست
4 هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست
1 عشق تو بیروی تو درد دلیست مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
2 بیتو در هر خانه دستی بر سریست وز تو در هر کوی پایی در گلیست
3 بر در بتخانهٔ حسنت کنون دست صبرم زیر سنگ باطلیست
4 شادی وصلت به هر دل کی رسد تا ترا شکرانه بر هر غم دلیست
1 در همه مملکت مرا جانیست هر زمان پایبند جانانیست
2 در کنارم به جای دمسازی تا سحرگه ز دیده طوفانیست
3 در کجا میخورد مرا غم عشق در همه خانهام یکی تا نیست
4 یک دم از درد عشق ناساید دادم انصاف رنجکش جانیست
1 مکن ای دل که عشق کار تو نیست بار خود را ببر که بار تو نیست
2 مردی از عشق و در غم دگری گرچه این هم به اختیار تو نیست
3 دیده راز تو فاش کرد ازآنک دیده در عشق رازدار تو نیست
4 نوبهار آمد و جهان بشکفت زان ترا چه چو نوبهار تو نیست
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست
3 تا از چه گلی که از تو خالی در عالم آب و گل دلی نیست
4 در دائرهٔ جهان محدث چون حادثهٔ تو مشکلی نیست
1 یار با من چون سر یاری نداشت ذرهای در دل وفاداری نداشت
2 عاشقان بسیار دیدم در جهان هیچکس کس را بدین خواری نداشت
3 جان به ترک دل بگفت از بیم هجر طاقت چندین جگرخواری نداشت
4 تا پدید آمد شراب عشق تو هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت