1 عشق تو دل را نکو پیرایهایست دیده را دیدار تو سرمایهایست
2 تیر مژگان ترا خون ریختن در طریق عشق کمتر پایهایست
3 از وفا فرزند اندوه ترا دل ز مادر مهربانتر دایهایست
4 بنده گشت از بهر تو دل دیده را گرچه دل را دیده بد همسایهایست
1 یارب چه بلا که عشق یارست زو عقل به درد و جان فکارست
2 دل برد و جمال کرد پنهان فریاد که ظلم آشکارست
3 گر جان منست ازو به جانم من هیچ ندانم این چکارست
4 ناید بر من خیال او هیچ وین هم ز خلاف روزگارست
1 هرکس که غم ترا فسانهست دستخوش آفت زمانهست
2 هرکس که غم ترا میان بست از عیش زمانه بر کرانهست
3 تو یار یگانهای و بایست یار تو که همچو تو یگانهست
4 عشق تو حقیقت است ای جان معلوم دلی و در میانهست
1 تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
2 سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
3 ساقی عشق بتم در جام امید وصال می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
4 زان بتر کز عشق هستم مست با خصمان او میبباید بردن او مستی به هشیاری مرا
1 امید وصل تو کاری درازست امید الحق نشیبی بیفرازست
2 طمع را بر تو دندان گرچه کندست تمنا را زبان باری درازست
3 ره بیرون شد از عشقت ندانم در هر دو جهان گویی فرازست
4 به غارت برد غمزهت یک جهان جان لبت را گو که آخر ترکتازست
1 از دور بدیدم آن پری را آن رشک بتان آزری را
2 در مغرب زلف عرض داده صد قافله ماه و مشتری را
3 بر گوشهٔ عارض چو کافور برهم زده زلف عنبری را
4 جزعش به کرشمه درنوشته صد تختهٔ تازه کافری را
1 بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست
2 باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او دیدهٔ شوخکش خونخوار او تدبیر چیست
3 باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید آرزوی لعل شکربار او تدبیر چیست
4 پیش از این عمری به باد عشق او بر دادهام بازگشتم عاشق دیدار او تدبیر چیست
1 یار ما را به هیچ برنگرفت وانچه گفتیم هیچ درنگرفت
2 پردهٔ ما دریده گشت و هنوز پرده از روی کار برنگرفت
3 درنیامد ز راه دیده به دل تا دل از راه سینه برنگرفت
4 خدمت ما به جز هبا نشمرد صحبت ما به جز هدر نگرفت
1 ای برادر عشق سودایی خوشست دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست
2 در بیابان رهروان عشق را زاب چشم خویش دریایی خوشست
3 غمگنان را هر زمان در کنج عشق یاد نام دوست صحرایی خوشست
4 با خیال روی معشوق ای عجب جام زهرآلود حلوایی خوشست
1 جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
2 در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
3 بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی فریاد و نالهای دل زار زار ما
4 دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند با ما به یادگاری از آن روزگار ما