1 مکن ای دل که عشق کار تو نیست بار خود را ببر که بار تو نیست
2 مردی از عشق و در غم دگری گرچه این هم به اختیار تو نیست
3 دیده راز تو فاش کرد ازآنک دیده در عشق رازدار تو نیست
4 نوبهار آمد و جهان بشکفت زان ترا چه چو نوبهار تو نیست
1 یار با من چون سر یاری نداشت ذرهای در دل وفاداری نداشت
2 عاشقان بسیار دیدم در جهان هیچکس کس را بدین خواری نداشت
3 جان به ترک دل بگفت از بیم هجر طاقت چندین جگرخواری نداشت
4 تا پدید آمد شراب عشق تو هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت
1 ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب وز شب تپانچهها زده بر روی آفتاب
2 بر سیم ساده بیخته از مشک سودهگرد بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب
3 خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب
4 دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
3 گرچه غمت کرد چو مویی مرا فارغم از عشق تو یک موی نیست
4 روی ترا ماه نگویم از آنک ماه چو آن عارض دلجوی نیست
1 ماه چون چهرهٔ زیبای تو نیست مشک چون زلف گلآرای تو نیست
2 کس ندیدست رخ خوب ترا که چو من بنده و مولای تو نیست
3 کردم از دیده و دل جای ترا گرچه از دیده و جان جای تو نیست
4 چه دهی وعدهٔ فردا که مرا دل این وعدهٔ فردای تو نیست
1 هرکه چون من به کفرش ایمانست از همه خلق او مسلمانست
2 روی ایمان ندیدهای به خدا گر به ایمان خویشت ایمانست
3 ای پسر مذهب قلندر گیر که درو دین و کفر یکسانست
4 خویشتن بر طریق ایشان بند که طریقت طریق ایشانست
1 عشق تو قضای آسمانست وصل تو بقای جاودانست
2 آسیب غم تو در زمانه دور از تو بلای ناگهانست
3 دستم نرسد همی به شادی تا پای غم تو در میانست
4 در زاویهای چین زلفت صد خردهٔ عشق در میانست
1 جمالت بر سر خوبی کلاهست بنامیزد نه رویست آن که ماهست
2 تویی کز زلف و رخ در عالم حسن ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست
3 بسا خرمن که آتش در زدی باش هنوزت آب خوبی زیر کاهست
4 پی عهدت نیاید جز در آن راه کز آنجا تا وفا صد ساله راهست
1 تا دل مسکین من در کار تست آرزوی جان من دیدار تست
2 جان و دل در کار تو کردم فدا کار من این بود دیگر کار تست
3 با تو نتوان کرد دست اندر کمر هرچه خواهی کن که دولت یار تست
4 دل ترا دادم وگر جان بایدت هم فدای لعل شکربار تست
1 معشوقه به رنگ روزگارست با گردش روزگار یارست
2 برگشت چو روزگار و آن نیز نوعی ز جفای روزگارست
3 بس بوالعجب و بهانهجویست بس کینهکش و ستیزهکارست
4 این محتشمیست با بزرگی گر محتشم و بزرگوارست