1 گر ترا طبع داوری بودی در تو وصف پیمبری بودی
2 آلت دلبری جمالت هست طبع دربار بر سری بودی
3 گفتن اندر همه مسلمانی چون تویی هست کافری بودی
4 مشتری گر به تو رسیدی هیچ به دل و جانت مشتری بود
1 ای روی خوب تو سبب زندگانیم یک روزه وصل تو طرب جاودانیم
2 جز با جمال تو نبود شادمانیم جز با وصال تو نبود کامرانیم
3 بییاد روی خوب تو ار یک نفس زنم محسوب نیست آن نفس از زندگانیم
4 دردی نهانیست مرا از فراق تو ای شادی تو آفت درد نهانیم
1 نگارا جز تو دلداری ندارم بجز تو در جهان یاری ندارم
2 بجز بازار وسواس تو در دل به جان تو که بازاری ندارم
3 اگرچه خاطرم آزردهٔ تست ز تو در خاطر آزاری ندارم
4 ز کردار تو چون نازارم ای دوست که در حق تو کرداری ندارم
1 گر جان و دل به دست غم تو ندادمی پای نشاط بر سر گردون نهادمی
2 گر بیم زلف پر خم تو نیستی مرا این کارهای بستهٔ خود برگشادمی
3 ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو شهری پر از بتان به تو چون اوفتادمی
4 واکنون چه اوفتاد دل اندر بلای تو ای کاش ساعتی به جمال تو شادمی
1 گرفتم سر به پیمان درنیاری سر جور و جفا باری چه داری
2 چو یاران گر به پیغامی نیرزم به دشنامی چرا یادم نیاری
3 به غم باری دلم را شاد میدار اگر عادت نداری غمگساری
4 من از وصلت فقع تا کی گشایم چو تو نامم به یخ برمینگاری
1 گر عزیزم بر تو گر خوارم چه کنم دوستت همی دارم
2 بر دلم گو غمت جهان بفروش با چنین صد غمت خریدارم
3 سایه بر کار من نمیفکنی این چنین نور کی دهد کارم
4 هیچ گل ناشکفته از وصلت هجر تا کی نهد به جان خارم
1 ای قبای حسن بر بالای تو مایهٔ خوبی رخ زیبای تو
2 یاد زلفت برد آب روی صبر آتش غم گشت خاک پای تو
3 صد هزاران دل به غوغا بردهای شهر پر شورست از غوغای تو
4 هرچه خواهی از ستمکاری بکن مینگردد چرخ جز با رای تو
1 تا که دستم زیر سنگ آوردهای راستی را روز من شب کردهای
2 از غم عشق تو دل خون میخورد وای آن مسکین که با او خوردهای
3 یک به ریشم کم کن از آهنگ جور گرنه با ایام در یک پردهای
4 دل همی دزدی و منکر میشوی بازیی نیکو به کو آوردهای
1 ای دوستتر از جانم زین بیش مرنجانم مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم
2 جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم
3 من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی با من تو وفا نکنی من طالع خود دانم
4 با دلشدهٔ مسکین چندین چه کنی خواری ای کافر سنگیندل آخر نه مسلمانم
1 در حسن قرین نوبهار آیی در جور نظیر روزگار آیی
2 چون شاخ زمانهای که هر ساعت از رنگ دگر همی بیارایی
3 هر وعده که بود در میان آمد ماند آنکه تو باز در کنار آیی
4 در کار تو میفروشود روزم آخر تو چه روز را به کار آیی