1 بیا تا ببینی که من بر چه کارم نیایی میا برگ این هم ندارم
2 به جانی که بیتو مرا میبرآید چه باید جهانی به هم برنیارم
3 دلی دارم آنجا نه بی پای مردم غمی دارم آنجا نه بیدستیارم
4 مرا گویی از عشق من بر چه کاری اگر کار این است بر هیچ کارم
1 بر مه از عنبر عذار آوردهای بر پرند از مشک مار آوردهای
2 بر حریر از قیر نقش افکندهای بر گل از سنبل نگار آوردهای
3 هرچه خوبان را به کار آید ز حسن در خط مشکین به کار آوردهای
4 بیش رخ منمای کاندر کار تن روح را چون زیر و زار آوردهای
1 ای آرزوی جانم در آرزوی آنم کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم
2 دانی چگونه باشم در محنتی چنینم زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم
3 با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی کان خوشدلی کجا شد دل گفت میندانم
4 آری گرت بیابم روزی به کام یابم ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم
1 گر من اندر عشق جز درد یاری دارمی هر زمانی تازه با وصل تو کاری دارمی
2 ور نکردی خوار تیمار توام در چشم خلق وز غم و تیمار تو تیمارداری دارمی
3 هم ز باغ وصل تو روزی گلی میچیدمی گرنه هردم از فلک بر دیده خاری دارمی
4 نیستی فریاد من چندین ز جور روزگار گر چو دیگر مردمان خوش روزگاری دارمی
1 بدخویتری مگر خبر داری کامروز طراوتی دگر داری
2 یا میدانی که با دل و چشمم پیوند و جمال بیشتر داری
3 روزی که به دست ناز برخیزی دانم ز نیاز من خبر داری
4 در پردهٔ دل چو هم تویی آخر از راز دلم چه پرده برداری
1 ای همه دلبری و زیبایی بر دلم هیچ مینبخشایی
2 دل مسکین فدای رنج تو باد شاید اندی که تو برآسایی
3 ای سرم را ز دیده لایقتر خونم از دیده چند پالایی
4 کارم از دست چرخ پرگرهست چرخ را دستبرد ننمایی
1 الحق نه دروغ محتشم یاری نازت بکشم که جان آن داری
2 ناز چو تویی توان کشید ای جان با این همه چابکی و عیاری
3 با روی تو در تفکرم کایزد از رحمتت آفرید پنداری
4 در عشق تو گردنان گردون را گردن ننهم همی ز جباری
1 جانا ز غم عشق تو امروز چنانم کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
2 بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
3 زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس دانی که اگر بیتو بمانم بنمانم
4 از دست فراقت اگرم دست نگیری زودا که فراق تو برد دست به جانم
1 درمان دل خود از که جویم افسانهٔ خویش با که گویم
2 تخمی که نروید آن چه کارم چیزی که نیابم آن چه جویم
3 آورد فراق زردرویی دور از رخت ای صنم به رویم
4 ای یوسف عصر بیرخ تو بیتالاحزان شدست کویم
1 ندارم جز غم تو غمگساری نه جز تیمار تو تیمارداری
2 مرا از تو غم تو یادگارست از این بهتر چه باشد یادگاری
3 بدان تا روزگارم خوش کنی تو بر آن امید بودم روزگاری
4 همه امید در وصل تو بستم بهسر شد عمر و هم نگشاد کاری