1 دوستا گر دوستی گر دشمنی جان شیرین و جهان روشنی
2 در سر کار تو کردم دین و دل انده جانست وان در میزنی
3 برنیارم سر گرم در سرزنش ساعتی صد بار در پای افکنی
4 تا همی دانی که در کار توام رغم را پیوسته در خون منی
1 جانا اگر به جانت بیابم گران نباشی جانم مباد اگر به عزیزی چو جان نباشی
2 هان تا قیاس کار خود از دیگران نگیری کار تو دیگرست تو چون دیگران نباشی
3 عشقت به دل خریدم و حقا که سود کردم جانم به غم بخر که تو هم بر زیان نباشی
4 چون من شمار هیچ بد و نیک برنگیرم از کارهای خویش که تو در میان نباشی
1 ای دوست به کام دشمنم کردی بردی دل و زان پسم جگر خوردی
2 چون دست ز عشق بر سر آوردم از دست شدی و سر برآوردی
3 آن دوستیی چنان بدان گرمی ای دوست چنین شود بدین سردی
4 گفتم که چو روزگار برگردد تو نیز چو روزگار برگردی
1 سهل میگیرم چو با ما کردهای گرچه میگیرم که عمدا کردهای
2 من خود از سودای تو سرگشتهام هر زمان با من چه صفرا کردهای
3 کشتی صبرم شکسته از غمت چشمم از خونابه دریا کردهای
4 جان نخواهم برد امروز از تو من وصل را چون وعده فردا کردهای
1 هر غم که ز عشق یار میبینم از گردش روزگار میبینم
2 بیداد فلک از آنکه دی بودست امروز یکی هزار میبینم
3 تا شاخ زمانه کی گلی زاید اکنون همه زخم خار میبینم
4 دربند دمی که بیغمی باشم بنگر که چه انتظار میبینم
1 ای خوبتر ز خوبی نیکوتر از نکویی بدخو چرا شدستی آخر مرا نگویی
2 در نیکویی تمامی در بدخویی بغایت یارب چه چشم زخمست خوبیت را نکویی
3 گه دوستی نمایی گه دشمنی فزایی بیگانه آشنایی بدخوی خوبرویی
4 گیرم که برگرفتی دست عنایت از من هر ساعتی بخونم دست جفا چه شویی
1 روی خوب خویش را پنهان مکن دل به دست تست قصد جان مکن
2 حجرهٔ بیداد آبادان مخواه خانهٔ صبر مرا ویران مکن
3 هر زمان گویی بریزم خون تو رغم بدخواهان مگوی و آن مکن
4 سر مگردان از من و ای جان مرا در هوای خویش سرگردان مکن
1 ای بت یغما دلم یغما مکن شادمان جان مرا شیدا مکن
2 روی خوب از چشم من پیدا مدار راز پنهان مرا پیدا مکن
3 ملک زیبایی مسلم شد ترا شکر آنرا باز نازیبا مکن
4 در سر کبر و جفا هر ساعتی با چو من سوداییی صفرا مکن
1 یک دم به مراعات دلم گرم نداری یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری
2 من دوست ندارم که ترا دوست ندارم تو شرم نداری که ز من شرم نداری
3 این مرکب بیداد تو توسن چو دل تست وانرا چو بر خویش چرا نرم نداری
4 در دفتر تندی و درشتی که همانا یک سوره برآید که تو آن برم نداری
1 بیگناه از من تبرا میکنی آنچه از خواریست با ما میکنی
2 سهل میگیرم خطاکاری تو ورچه میدانم که عمدا میکنی
3 من خود از سودای تو سرگشتهام هر زمان با من چه صفرا میکنی
4 کشتی عمرم شکستست ای عجب چشمم از خونابه دریا میکنی