ایمن ز عارض تو این خط از انوری ابیوردی غزل 251
1. ایمن ز عارض تو این خط سیاه تو
گویی که به روم آمد از زنگ سپاه تو
...
1. ایمن ز عارض تو این خط سیاه تو
گویی که به روم آمد از زنگ سپاه تو
...
1. ای قبای حسن بر بالای تو
مایهٔ خوبی رخ زیبای تو
...
1. ترک من ای من سگ هندوی تو
دورم از روی تو دور از روی تو
...
1. ای جان من به جان تو کز آرزوی تو
هست آب چشم من همه چون آب جوی تو
...
1. جرم رهی دوستی روی تو
آفت سودای دلش موی تو
...
1. ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحتفزای هر کس محنترسان من کو
...
1. ای برده دل من و جفا کرده
بافرقت خویشم آشنا کرده
...
1. ای ایزد از لطافت محضت بیافریده
واندر کنار رحمت و لطفت بپروریده
...
1. ای رخت رشک آفتاب شده
آفتاب از رخت به تاب شده
...
1. هرگز از دل خبر نداشتهای
بر دلم رنج از آن گماشتهای
...
1. تا دل من بردهای قصد جفا کردهای
نی بر من بودهای نی غم من خوردهای
...
1. سهل میگیرم چو با ما کردهای
گرچه میگیرم که عمدا کردهای
...