عشق بر من سر نخواهد آمدن از انوری ابیوردی غزل 239
1. عشق بر من سر نخواهد آمدن
پا از این گل برنخواهد آمدن
...
1. عشق بر من سر نخواهد آمدن
پا از این گل برنخواهد آمدن
...
1. عاشقی چیست مبتلا بودن
با غم و محنت آشنا بودن
...
1. هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن
زایینهٔ دل ما زنگار غم زدودن
...
1. آتش ای دلبر مرا بر جان مزن
در دل مسکین من دندان مزن
...
1. به عمری آخرم روزی وفا کن
به بوسی حاجتم روزی روا کن
...
1. ای بت یغما دلم یغما مکن
شادمان جان مرا شیدا مکن
...
1. ز من حجرهٔ خویش پنهان مکن
جهان بر دل من چو زندان مکن
...
1. روی خوب خویش را پنهان مکن
دل به دست تست قصد جان مکن
...
1. شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
...
1. ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من
شکستی عهد من یکسر دریغا روزگار من
...
1. ای باد صبحدم خبری ده ز یار من
کز هجر او شدست پژولیده کار من
...
1. چو کرد خیمهٔ حسنت طناب خویش مکین
خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین
...