ای جهان را به حضرت تو از انوری ابیوردی غزل 168
1. ای جهان را به حضرت تو نیاز
در جاه تو تا قیامت باز
...
1. ای جهان را به حضرت تو نیاز
در جاه تو تا قیامت باز
...
1. تختهٔ عشق برنوشتم باز
برنویس ای نگار تختهٔ ناز
...
1. قیامت میکنی ای کافر امروز
ندانم تا چه داری در سر امروز
...
1. جمالت عشق میافزاید امروز
رخت غارتکنان میآید امروز
...
1. چارهٔ عشق تو نداند کس
نامهٔ وصل تو نخواند کس
...
1. جانا به غریبستان چندین بنماند کس
باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
...
1. نگارا بر سر عهد و وفا باش
در آیین نکوعهدی چو ما باش
...
1. باز دوش آن صنم بادهفروش
شهری از ولوله آورد به جوش
...
1. دوش در ره نگارم آمد پیش
آن به خوبی ز ماه گردون بیش
...
1. به جان آمد مرا کار از دل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش
...
1. کرا در شهر برگویم غم دل
که آید در دو عالم محرم دل
...
1. ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
باده را در جام جان ریز ای غلام
...