1 جان وصال تو تقاضا میکند کز جهانش بیتو سودا میکند
2 بالله ار در کافری باشد روا آنچه هجران تو با ما میکند
3 در بهای بوسهای از من لبت دل ببرد و دین تقاضا میکند
4 بارها گفتم که جان هم میدهم همچنان امروز و فردا میکند
1 یار با هرکسی سری دارد سر به پیوند من فرو نارد
2 این چنین شرط دوستی باشد که بخواند به لطف و بگذارد
3 دل و جانم به لابه بستاند پس به دست فراق بسپارد
4 ناز بسیار میکند لیکن نیک بنگر که جای آن دارد
1 گرد ترا دل همی چنان خواهد که دل از بنده رایگان خواهد
2 بنده را کی محل آن باشد کانچه خواهی تو جز چنان خواهد
3 به سر تو که جان دهد بنده گر دل تو ز بنده جان خواهد
4 یک زمان از تو دور باد دلم گر به جان ساعتی زمان خواهد
1 برآنم کز تو هرگز برنگردم به گرد دلبری دیگر نگردم
2 دل اندر عشق بستم، ور همه عمر جفا بینم هم از تو برنگردم
3 مرا اسلام ماندست اندر آن کوش که از هجران تو کافر نگردم
4 چنانم من ز هجرانت نگارا کز این غم تا زیم بهتر نگردم
1 تختهٔ عشق برنوشتم باز برنویس ای نگار تختهٔ ناز
2 تا بر استاد عاشقی خوانیم روزکی چند باب ناز و نیاز
3 ورقی باز کن ز عهد قدیم باز کن خاک عشوه از سر آز
4 هین که روز و شب زمانه همی ورق عمرمان کنند فراز
1 درد تو دلا نهان نماند اندوه تو جاودان نماند
2 از عشق مشو چنین شکفته کان روی نکو چنان نماند
3 آوازهٔ تو فرو نشیند وز محنت تو نشان نماند
4 گر با همه کس چنین کند دل یک دلشده در جهان نماند
1 از نازکی که رنگ رخ یار مینماید گل با همه لطافت او خار مینماید
2 وانجا که سایهٔ سر زلفش رخ بپوشد روز آفتاب بر سر دیوار مینماید
3 داعی عشق او چو به بازار دین برآید سجادهها به صورت زنار مینماید
4 در باغ روزگار ز بیداد نرگس او تا شاخ نرگسی به مثل دار مینماید
1 هرکرا عشقت به هم برمیزند عاقبت چون حلقه بر در میزند
2 طالعی داری که از دست غمت هرکرا دستیست بر سر میزند
3 در هوای تو ملک پر بفکند اینچنین کت حسن بر در میزند
4 من کیم کز عشق تو بر سر زنم بر سر از عشق تو سنجر میزند
1 بتی دارم که یک ساعت مرا بیغم بنگذارد غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
2 نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
3 دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
4 مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
1 زلفش اندر جور تلقین میکند رخ پیاده حسن فرزین میکند
2 در رکابش حسن خواهد رفت اگر اسب حسن این است کو زین میکند
3 بر کمالش خط نقصان میکشد هرکه اندر حسن تحسین میکند
4 با رخ و دندانش روز و شب فلک پوستین ماه و پروین میکند