1 عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
2 مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
3 چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد
4 مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
1 رخ خوبت خدای میداند که اگر در جهان به کس ماند
2 ماه را بر بساط خوبی تو عقل بر هیچ گوشه ننشاند
3 شعلهٔ آفتاب را بکشد حسنت ار آستین برافشاند
4 در جهان برنیاید آب به آب عشقت ار آب بر جهان راند
1 نه در وصال تو بختم به کام دل برساند نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند
2 چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند
3 زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند
4 مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند
1 هرچه مرا روی تو به روی رساند ناخوش و خوشدل بهروی خوش بستاند
2 هست به رویت نیازم از همه رویی گرچه همه محنتی به روی رساند
3 در غم تو سر همی ز پای ندانم گر تو ندانی مدان خدای تو داند
4 رغم کسی را به خانه در چه نشینی کاتش دل را به آب دیده نشاند
1 مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند ز من مگرد که احوال تو بگرداند
2 در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
3 اگر ندانی حال دلم روا باشد خدای عز و جل حال من همی داند
4 مرا به بندگی خود قبول کن زان پیش که هرکه دیده مرا بندهٔ تو میخواند
1 حسن تو گر بر همین قرار بماند قاعدهٔ عشق استوار بماند
2 از رخ تو گر بر این جمال بمانی بس غزل تر که یادگار بماند
3 هر نفس از چرخ ماه را به تعجب چشم در آن روی چون نگار بماند
4 بیتو مرا در کنارم ار بنمانی خون دل و دیده در کنار بماند
1 طاقت عشق تو زین بیشم نماند بیش از این بیتو سر خویشم نماند
2 راست میخواهی نخواهم بیتو عمر برگ گفتار کمابیشم نماند
3 شد توانگر جانم از تیمار و غم زان دل بیصبر درویشم نماند
4 تا گرفتم آشنایی با غمت در جهان بیگانه و خویشم نماند
1 درد تو دلا نهان نماند اندوه تو جاودان نماند
2 از عشق مشو چنین شکفته کان روی نکو چنان نماند
3 آوازهٔ تو فرو نشیند وز محنت تو نشان نماند
4 گر با همه کس چنین کند دل یک دلشده در جهان نماند
1 در همه آفاق دلداری نماند در همه روی زمین یاری نماند
2 گل نماند اندر همه گلزار عشق راستی باید نه گل خاری نماند
3 عقل با دل گفت کاندر باغ عشق گرچه بر شاخ وفا باری نماند
4 یادگاری هم نماند آخر از آن دل به بادی سرد گفت آری نماند
1 عشق تو ز دل برید نتواند وصل تو به جان خرید نتواند
2 روی تو اگر نه آفتاب آید چونست که درست دید نتواند
3 طرفه شکریست آن لبان تو هر طوطی ازو مزید نتواند
4 هرجا که تو دام زلف گستردی یک پشه ازو پرید نتواند