1 جانا دلم از غمت به جان آمد جانم ز تو بر سر جهان آمد
2 از دولت این جهان دلی بودم آن نیز به دولتت گران آمد
3 آری همه دولتی گران آید چون پای غم تو در میان آمد
4 در راه تو کارها بنامیزد چونان که بخواستم چنان آمد
1 در دست غم یار دلارام بماندم هشیارترین مرغم و در دام بماندم
2 بردم ندب عشق ز خوبان جهان من از دست دل ساده سرانجام بماندم
3 یک گام به کام دل خودکامه نهادم سرگشته همه عمر در آن گام بماندم
4 آتش زدم اندر دل تا جمله بسوزد دلسوخته شد آخر و من خام بماندم
1 آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمیزند دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمیزند
2 زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز چون دست یافت زخم یکی کم نمیزند
3 گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا واکنون چو راه دل بزد آنهم نمیزند
4 کی دست دل کنون در شادی زند ز عشق الا به دست او در یک غم نمیزند
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
3 بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا کز مشک چشمهاست به گلبرگ تر رقم
4 یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم
1 آنرا که غمت ز در درآید مقصود دو عالمش برآید
2 در پای تو هرکه کشته گردد از کل زمانه بر سر آید
3 با رنج تو راحت دو عالم در چشم همی محقر آید
4 خود گر سخن از وصال گویی کان کیست که در برابر آید
1 بیعشق توام به سر نخواهد شد با خوی تو خوی در نخواهد شد
2 آوخ که به جز خبر نماند از من وز حال منت خبر نخواهد شد
3 گفتم که به صبر به شود کارم خود مینشود مگر نخواهد شد
4 گیرم که ز بد بتر شود گو شو دانم ز بتر بتر نخواهد شد
1 حسنت اندر جهان نمیگنجد نامت اندر دهان نمیگنجد
2 راز عشقت نهان نخواهد ماند زانکه در عقل و جان نمیگنجد
3 با غم تو چنان یگانه شدم که دل اندر میان نمیگنجد
4 طمع وصل تو ندارم ازآنک وعدهات در زبان نمیگنجد
1 آخر در زهد و توبه دربستم وز بند قبول آن و این رستم
2 بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم وز بادهٔ ناب توبه بشکستم
3 با آن بت کمزن مقامر دل در کنج قمارخانه بنشستم
4 چون نوبت حسن پنج کرد آن بت زنار چهارگانه بربستم
1 یعلمالله که دوستدار توام عاشق زار بیقرار توام
2 بیتو ای جان و دیدهٔ روشن چون سر زلف تابدار توام
3 در سر من خمار انده تست تا که بیروی چون نگار توام
4 ارغوانم چو زعفران بیدرد تا که بیچشم پر خمار توام
1 نه چو شیرین لبت شکر باشد نه چو روشن رخت قمر باشد
2 با سخنهای تلخ چون زهرت عیش من خوشتر از شکر باشد
3 تو به زر مایلی و نیست عجب میل خوبان همه به زر باشد
4 کار عاشق به سیم گردد راست عشق بیسیم دردسر باشد