1 از غم عشقت نگارا دیده پرخونکردهام تا رخ و عارض زخون دیده گلگون کردهام
2 ای بسا شبها که من از آرزوی روی تو از سرشک دیده کویت را چو جیحون کردهام
3 خون من خواهیکه ریزی بیگناهان هر زمان تو چه پنداری که من در عاشقی چون کردهام
4 دوش وقت نیمشب پیش خدا از جورتو صدهزار افغان و فریاد از تو افزون کردهام
1 مشکن صنما عهد که من توبه شکستم وز بهر تو در کنج خرابات نشستم
2 اندر صف خورشیدپرستان شدم اینک زیرا که میان سخت به زنّار ببستم
3 پیش تو برم سجده میانبسته به زنّار تا خلق بدانند که خورشیدپرستم
4 بندم کن و حدّم بزن ای شحنهٔ خوبان کز هجر تو دیوانه و از عشق تو مستم
1 تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
2 سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
3 پدر و مادر من بنده نبودند تو را من تو را بنده شدم گرچه به اصل آزادم
4 هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم
1 دلم را یاری از یاری ندیدم غمم را هیچ غمخواری ندیدم
2 به قاف عشق بر سیمرغ شادی اگر دیدی تو من باری ندیدم
3 امید راحتی اندر که بندم کزو در حال آزاری ندیدم
4 دلم را با دهانت کاری افتاد کز آن در بستهتر کاری ندیدم
1 کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم در خصومت بر خویشتن فراز کنم
2 زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم نه ممکن است که من خود زعشق باز کنم
3 زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه چو نام عشق بود من سخن دراز کنم
4 گرش ببینم و دستم به زلف او نرسد به چشم با سر زلفش ز دور راز کنم
1 اگر یگانه شوی با تو دل یگانهکنم زعشق و مهر دگر دلبرانکرانه کنم
2 وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم
3 رمیده کرد زمن گردش زمانه تو را بدین سبب گله ازگردش زمانه کنم
4 سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام به دام بسته شوم گر طمع به دانه کنم
1 صنما ما ز ره دور و دراز آمدهایم بهسر کوی تو با درد و نیاز آمدهایم
2 گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم مست و آشفته به نزدیک تو بازآمدهایم
3 آمدستیم خریدار می و رود و سرود نه فروشندهٔ تسبیح و نماز آمدهایم
4 یک زمانگرمکن از مستی ما مجلس خویش که ز مستی بر توگرم فراز آمدهایم
1 ای پسر ما دل ز تو برداشتیم بار عشق تو به تو بگذاشتیم
2 تا تو ما را دوست از دل داشتی ما تو را چون جان و دل پنداشتیم
3 چون تو برگشتی و دل برداشتی از تو برگشتیم و دل برداشتیم
4 ما همین پنداشتیم از تو نخست هم چنان آمد که ما پنداشتیم
1 جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
2 لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
3 ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست یک دست بر دلیم و دگردست بر سریم
1 تا دل بود ای دلبر تا جان بود ای جانان با مهر تو دارم دل با عشق تو دارم جان
2 گر دل ببری شاید زیرا که تویی دلبر ور جان ببری زیبد زیرا که تویی جانان
3 هوش از همه بستانی چون غمزه کنی ناوک گوی از همه بربایی چون زلف کنی چوگان
4 هرچندکه سلطانم آخر به تو محتاجم چون عشق پدید آید محتاج شود سلطان