سنبل است آنکه تو از امیر معزی نیشابوری غزل 49
1. سنبل است آنکه تو از لاله برانگیختهای
یا بنفشه است که بر طرف چمن ریختهای
1. سنبل است آنکه تو از لاله برانگیختهای
یا بنفشه است که بر طرف چمن ریختهای
1. ختنیوار رخ خوب بیاراستهای
چگلیوار سر زلف بپیراستهای
1. آن روی به نیکویی خورشید جهانستی
وان یار به زیبایی چون حور جنانستی
1. بامدادان راست گو تا رخ کرا آراستی
وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی
1. گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم و رنج او بر من نه گرانستی
1. نگارا تو دلبند و زیبا نگاری
پسندیده ترکی و شایسته یاری
1. کافر بچهای سنگدل آوردهٔ غازی
دلهای مسلمانان بربوده به بازی
1. بر من این رنج و غم آخر به سر آید روزی
لب من بر لب آن خوش پسر آید روزی
1. آن که از سنبل نقاب ارغوان آرد همی
عیش او بر چهرهٔ من زعفران کارد همی
1. آن صنم کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
1. ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
1. دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی
شادیی کن که مرا با غم و فریاد کنی