دی نگاری دیدم اندر از امیر معزی نیشابوری غزل 25
1. دی نگاری دیدم اندر راه چون بدر منیر
کز برون گل بود و مشک و از درون می بود و شیر
1. دی نگاری دیدم اندر راه چون بدر منیر
کز برون گل بود و مشک و از درون می بود و شیر
1. آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
1. ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش
وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش
1. ای داده روی خوب تو خورشید را نظام
ایگشته عالمی به سر زلف تو غلام
1. خبرت هست که در آرزوی روی توام
وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام
1. بسکه من دل را بهدام عشق خوبان بستهام
از نشاط روی ایشان توبهها بشکستهام
1. از غم عشقت نگارا دیده پرخونکردهام
تا رخ و عارض زخون دیده گلگون کردهام
1. مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو در کنج خرابات نشستم
1. تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
1. دلم را یاری از یاری ندیدم
غمم را هیچ غمخواری ندیدم
1. کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم
در خصومت بر خویشتن فراز کنم
1. اگر یگانه شوی با تو دل یگانهکنم
زعشق و مهر دگر دلبرانکرانه کنم