امروز بتم تیغ جفا از امیر معزی نیشابوری غزل 13
1. امروز بتم تیغ جفا آخته دارد
خون دلم از دیده برون تاخته دارد
1. امروز بتم تیغ جفا آخته دارد
خون دلم از دیده برون تاخته دارد
1. مرا گذر بهسوی کوی یار باید کرد
زدیده بر سرکویش نثار باید کرد
1. مشک نقاب قمر خویش کرد
سیم حجاب حجر خویش کرد
1. ترکی که همی بر سمن از مشک نشان کرد
یک باره سمن برگ به شمشاد نهانکرد
1. سرو روان چو کوه به کردار ماه کرد
خط آمد وکنارهٔ ماهش سیاه کرد
1. بنده بودن تورا سزا باشد
چون تو اندر جهان کجا باشد
1. رفت یار و غمی ز یار بماند
جان زغم زار و تن نزار بماند
1. عشق یارم هر زمانی منزل اندر دل کند
تا به زیر حلقهٔ زلفش دلم منزلکند
1. دام که بر لاله و عنبر نهند
از پی صید دل غمخور نهند
1. جز تو مرا یار و غمگسار نشاید
بی تو مرا جاودان بهشت نباید
1. سر بر خط عشق تو نهادیم دگربار
در دام بلای تو فتادیم دگربار
1. آن شب که مرا بودی وصل تو به کف بر
با دوست نشستم به سرکوی لَطَف بر