1 کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم در خصومت بر خویشتن فراز کنم
2 زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم نه ممکن است که من خود زعشق باز کنم
3 زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه چو نام عشق بود من سخن دراز کنم
4 گرش ببینم و دستم به زلف او نرسد به چشم با سر زلفش ز دور راز کنم
1 کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه
2 بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه
3 ای پسر چند کنم بیلب خندان تو صبر وی صنم چندکشم در غم هجران تو آه
4 چند دارم ز پی وعده تو گوش به در چند دارم زپی رقعهٔ تو چشم بهراه
1 آن روی به نیکویی خورشید جهانستی وان یار به زیبایی چون حور جنانستی
2 خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید گویی که دو جادو را آهنگ به جانستی
3 گر راز دو زلفینش ایام بدانستی شوریده شدی عالم خورشید نهان استی
4 کافر بشدی مؤمن, مؤمن بشدی مرتد گر راه وصال او بر خلق بیانستی
1 گر یار نگارینم در من نگرانستی بار غم و رنج او بر من نه گرانستی
2 ور غمزهٔ غمارش رازش نگشادستی از خلق جهان رازم همواره نهانستی
3 گویی چو بهشتستی آراسته و خرم گر دوست به کوی من گهگه گذرانستی
4 ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی
1 سنبل است آنکه تو از لاله برانگیختهای یا بنفشه است که بر طرف چمن ریختهای
2 یا بر آن عزم که اسلام مرا کفر کنی پرده کفر ز اسلام در آویختهای
3 ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر این چه رنگ است که امروز بر آمیختهای
4 تا که بر لعل و شکر بیختهای گرد عبیر خاک بر روی همه خستهدلان بیختهای
1 ای داده روی خوب تو خورشید را نظام ایگشته عالمی به سر زلف تو غلام
2 بر ماه لاله داری و بر لاله سلسله هرگز که دید سلسله بر مه ز عود خام
3 در زیر سایهٔ سر زلفین عارضت کالْبَدْر فیالرّیٰاحین والشّمس فیالغَمام
4 ای روی تو چو لاله و قد تو همچو سرو وی خال تو چو دانه و زلف تو همچو دام
1 بسکه من دل را بهدام عشق خوبان بستهام از نشاط روی ایشان توبهها بشکستهام
2 جستهام او را که او را دیده تیر انداخته است تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خستهام
3 هرکجا سوزندهای را دیدهام چون خویشتن دوستی را دامن اندر دامن او بستهام
4 دوستانم بر سرکارند در بازار عشق من چو معزولان چرا درگوشهٔ بنشستهام
1 عمری گذاشتم صنما در وفای تو وز صد هزارگونه کشیدم جفای تو
2 آن چیست از جفا که نکردی به جای من وان چیست از وفا که نکردم به جای تو
3 مسکین دلمگر از تو کشیدست صد جفا یک دم زدن سُتُه نشدست از وفای تو
4 گویند مردمان که بود ذره در هوا من لاجرم چو ذره شدم در هوای تو
1 دلم را یاری از یاری ندیدم غمم را هیچ غمخواری ندیدم
2 به قاف عشق بر سیمرغ شادی اگر دیدی تو من باری ندیدم
3 امید راحتی اندر که بندم کزو در حال آزاری ندیدم
4 دلم را با دهانت کاری افتاد کز آن در بستهتر کاری ندیدم
1 ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
2 با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
3 از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم آن غالیهدان است همانا نه دهانی
4 وز لاغری ای بت که دهان داری گویم آن سیمین کلک است همانا نه میانی