1 دست تو، کزو گنج گهر می زاید بحری است، که یک دم از سخاناساید
2 وز باد، سماع اگر بجنبد شاید کز جنبش باد، بحر در موج آید
1 در رهگذر باد، چراغی که توراست ترسم که بمیرد، از فراغی که توراست
2 بوی جگر سوخته عالم بگرفت گر نشنیدی زهی، دماغی که توراست
1 ما را خط تو داد وفاداری داد سودای سر زلف تو، بیداری داد
2 و آن خواب بماند نیز گرد لب او در هجر تو، دوشم خط بیزاری داد
1 دردا، که ز عمر مایه ی سود نماند یک دوست، کزو دلی بیاسود نماند
2 چون کیسه ی ایام بجستم در او یا نقد وفا نبود، یا بود، نماند
1 هرچند ز تو بما رسد فریاد است در توست که ملک چشم و جان آباد است
2 بادی که بقهر تو وزد، طوفان است طوفان که عنایت تو باشد، باد است
1 چون بی رخ دلبر است ایام بهار عیشم بچه دل باید و شادی بچه کار
2 در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ از ابر بجای قطره گو سنگ ببار
1 بنشین و ز دل هوای خوبان بنشان کاین قوم، ز مردمی ندارند نشان
2 یاری که در او، وفا نبینی مطلب شاخی که در او میوه نباشد منشان
1 آنم که برد رشک بر امروز، دیام جانم، خردم، دلم ندانم که چیام
2 چون پرسیدی با تو بگویم که کیام سلطان سخن اثیر اخسیکتیام
1 گررشک برد فرشته برپاکی ما گردیو کند، ننگ ز بی باکی ما
2 ایمان بسلامت، بدر مرگ بریم احسنت، زهی، چستی و چالاکی ما
1 امروز میی در کف و یاری در پیش دستی بزن، از حدیث فردا مندیش
2 وآن روز، که چشم تر کنی، ای درویش در رحمت او نگر، نه در کرده خویش