1 آب حیوان خوش بود و ان لعل لب زان خوشترست در صفا آن لعل فاش از جوهر جان خوشترست
2 درج آن در دهان شد جان ما، دل خار خورد از حسد کان در ز صد لؤلؤی عمان خوشترست
3 می خوشست اما باشک همچو مرجانم اگر گوشه چشم افکند مرجانش از آن خوشترست
4 سنبل او خوشه افشانید وه کافتاد ازو دانه یی بر دامنش کز در غلطان خوشترست
1 بدل طبیب چو دستی نهاد شیون خاست ز درد دل بهر انگشت آهی از من خاست
1 دلم دور از تو هر شمعی که افروخت عیان تا گشت آه آتشین سوخت
1 گر انا الحق ندهم دست چرا ایدل و جان وادی ایمن و منصورت از آن داد نشان
1 آنکه خلقی از غمش سرگشته روز و شب شدند دی دهان بگشود و صد سرگشته خندان لب شدند
1 یار عاشق کشته لیکن کشته در خاک مزار لوحش الله ورد گشته در هوای روی یار
1 در سر میدان جانبازان خود بهر خدای تا مه نو گوی و چوگان بشکند ناگه در آی
1 ساقیا بشکند صراحی تن لب لعلت اگر بیابم من
1 نشان خدنگ از رهی باز جست ببین در دلش کو نشان درست
1 بسکه پرشد سینه ز تیر ترک مست گر کسی تیرم زند تیر او خواهد شکست