1 همه عمر از شراب و شاهد و شعر نبودم یک نفس خالی درین راه
2 کنون چون پیر گشتم خلق گویند که اهلی توبه کن استغفرالله
1 یک نشانده اند مردم از آن دل کشد بدل مردن در انفصال بود جان در اتصال
2 شهوت کمال راحت از آنرو بود که نفس با اتصال خویش رسد بعد از انفصال
1 الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن
2 هم او در ظاهر و باطن هم او در اول و آخر هو الاول هوالآخر هو الظاهر هو الباطن
1 مجرد باش چون مردان بعالم مکن میل زنان گر مرد کاری
2 چو با زن جفت گشتی بر حذر باش که در سوراخ مار انگشت داری
1 بگذر ز بزرگی که بود مایه آزار زشت است ز یوسف صفتان شیوه گرگی
2 خاشاک ضعیف از تبر غم نخورد زخم شد زیر تبر کنده هیزم ز بزرگی
1 هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش باید مدد بخت ز توفیق إلهی
2 تا بخت نباشد نشود کار کسی راست ور بخت بود راست شود هر چه تو خواهی
1 ای هنرور مال عالم هست دست افزار کار تیشه یی میبایدت گر پیشه ات کان کندن است
2 جان بدشواری کند دست تهی در کار دهر کار بی افزار کردن غایت جان کندن است
1 گر آدمی صفتی از حدیث خود بگذر که کار دیو بود گفتگوی خود بینی
2 چنان بزی که گر آیینه پیش رو داری جمال دوست به بینی نه روی خود بینی
1 گرچه دولت توان به صحبت یافت من و عزلت که عافیت با اوست
2 عاقبت عافیت بکار آید عافیت جو که عاقبت با اوست
1 ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش
2 بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون است تعظیم امر حق کن با خلق مهربان باش